اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دلم گرفته

دلم گرفته

دلم گرفته در این فیس و نت کجا بروم

هزار حیف که از خدمت شما بروم

دگر فضای حقیقی چه جذبه ای دارد

که تا ز جمع عزیزان با وفا بروم

چنان زمین شده آلوده از فساد و ریا

که پر کشم سوی خوبان و تا فضا بروم

دلم ز چشم سیاهی در این فضا خون است

ز دست و حسرت این چشم با حیا بروم

گه آفرین و گهی مرحبا گهی احسنت

کنم نثار که تا خدمت خدا بروم

(رها) و ترک شما دوستان من هیهات

کجا ز خدمت این جمع با صفا بروم

علی میرزائی(رها) 

د یوار جدایی

دیوار جدایی

حیف آن عمر که ای یار نباشی پیشم

یا تو دلدار وَ غمخوار نباشی پیشم

بین ما فاصله دیوار جدایی ها شد

ای خوش آن روز که دیوار نباشی پیشم

چه صفایی است به گلزار و گلستان و چمن؟

تا تو ای گلبن گلزار نباشی پیشم

شهر ویران شده ای شد دلم از حسرت تو

وای بر دل که تو، معمار نباشی پیشم

طبع پژمرده ی من را هوس شعری نیست

تا که از عشق، تو سرشار نباشی پیشم

کی"رها"با می و میخانه ، دل آرام شود

تا تو ای گلبن بی خار نباشی پیشم

علی میرزائی"رها"  

ز در ،درایی

ز در،درآیی

چه شود که نازنینم تو شبی ز در، درآیی

بدهی به شام تارم تو صفا و روشنایی

بنشانمت کنارم و سر آید انتظارم

ببرد نگاه مستت ز دلم غم جدایی

ز غریب بی نشانی که به شهر خود غریب است

چه خوش است دلگشایی و چه خوشتر آشنایی

دلم از فراق خون شد و دو روز عمر طی شد

دل من ربودی اما و نکرده ای وفایی

دل من چرا شکستی ،پس از آن که عهد بستی

چه خوش است عشق و مستی که بود ز بی ریایی

من و اشک نیم شب ها شده ایم هر دو تنها

که ز مرغ شب نبینم به سحرگه اعتنایی

شب و روز رفت یکسان  من و اشک  ِغم به دامان

تو بیا بده (رها) را ز غمت شبی رهایی

علی میرزائی(رها) 

زمان ربنا

زمان ربّنا

دلم دردی ز دست نازنینی دلربا دارد

نمی داند ولی افسوس دردی بی دوا دارد

اگر یک عمر بودم شاعر چشم سیاه او

کجا او گوشه ی چشمی به این یک لا قبا دارد

گمان کردم که شرط عاشقی عهد و وفا باشد

ندانستم که عشق و عاشقی شاه و گدا دارد

کسی کو یار در بر، جام صهبا در کفش باشد

چه غم از موج و طوفان،کشتی  ِ بی ناخدا دارد

بود یک داستان سینمایی روزگار ما

فراوان عاشق بازیگر آدم نما دارد

بلایی آسمانی،روزه دار عشق او بودم

که در بد عهدی و نامهربانی دکترا دارد

دریغا او نپرسید از "رها"ی روزه دار خود

چه حالی روزه داری در زمان ربّنا دارد

علی میرزائی "رها"    

ساحل عشق

ساحل عشق

یاس خوشبوی سفیدم چه نصیبم دادی

خوب با گوشه ی چشمی تو فریبم دادی

خوش بیاسای تو در بزم رقیبان که عجب

جام شهدی تو در این شهر غریبم دادی

به هوای تو به دریا زدم از ساحل عشق

گهر از موج گرفتی به رقیبم دادی

ای دل خون شده با اشک و غم و درد بساز

که مرا وعده ی دیدار حبیبم دادی

ای (رها)سوختی از آتش هجران همه عمر

تو چرا مژده ی این وصل قریبم دادی

علی میرزائی (رها)

سر در گریبان

سر در گریبان

به هر جمعی تو را بینم گلی سر در گریبانی

یقین دارم که از دیوانگی هایم پریشانی

عنان عقل خود را می دهم گاهی اگر از کف

نو می دانی عزیز من که دارم درد پنهانی

مرا کنج قفس با یاد تو زیبنده تر باشد

به جغد شوم باشد آشیان در باغ ارزانی

برای خاطرت لب از سخن چون غنچه می بندم

نخواهم کرد آن کاری که باز آرد پشیمانی

تو روزی بر مزلرم عاقبت این جمله می خوانی

از آن خاموشم این جا چون که بستم عهد و پیمانی

(رها) در بستر غم سوختم از آتش هجران

چرا یاس سفیدم را به بالینم نمی خوانی

علی میرزائی(رها)

شغاد زمان


شغاد زمان

ای که عمری بکاری و دشمن،آتش آید به خرمنت بزند

مثل خوابی به روی خار بود،خار تا صبح سوزنت بزند

وای اگر عهد بشکند دلدار،و نیاید به بزم نیم شبت

تا ز چشمان منتظر به رهش،سیل اشکی به  دامنت  بزند

برود تا ز سر جوان مردی،خصلت پاکی و محبت و عشق

نا کسی بد گهر و بد آیین،گاو آهن به میهنت بزند

دشمنت پشت مرز خوابیده است،تا که روزی به خواب ناز روی

روزگار تو را سیاه کند،زن بدزدد و گردنت بزند

فلک پیر نا جوان مرد است،روزگار و زمانه بد آیین

نکند ای "رها" شغاد زمان،با فریبی تهمتنت بزند

علی میرزائی"رها" 

شکوه های دل

شِکوَه های دل

دیشب شبم چنان که تو گفتی چنان گذشت

یعنی به درد و ناله و آه و فغان گذشت

جانم به لب رسید و دلم  شکوه ای نکرد

آری برای خاطرت از جان توان گذشت

شب را بیاد روی تو کردم سحر ولی

دانی چه ها به جان و تن ناتوان گذشت

راندی مرا زکوی خودت با غرور و ناز

آهم زسینه بر شد و از آسمان گذشت

راحت زجان خویش تواند که بگذرد

بیچاره ای که بهر تو از خانمان گذشت

گر بال و پر به دام تو گاهی زند ببخش

مرغی شکسته بال که از آشیان گذشت

داری حساب سود و زیان را به راه عشق

باید به راه عشق ز سود و زیان گذشت

با این که شکوه ها ز تو دارد به دل (رها)

کی می توان ز عشق تو نا مهربان گذشت

علی میرزائی"رها"

شهباز می شوم

شهباز می شویم

وقتی که با فراق تو دمساز می شویم

ما، در هوای عشق تو شهباز می شویم

طبع بلند،دست تهی،عشق آتشین

با هر سه در غیاب تو همراز می شویم

هر مایه ای که ساز کنی با نوای عشق

در شور و در سه گاه تو آواز می شویم

بی ساز و برگ، همرهت ای شور زندگی

یاحقی و کسائی و شهناز می شویم

ما را بهار نیست به دنبال نرگسیم

در ماه دی مسافر شیرازمی شویم

خرمای بم نصیب "رهایت" اگر نشد

ما در پی ات روانه ی اهواز می شویم

علی میرزائی"رها"   

صفای نیمه شب

صفای نیمه شب

درد هجران تو کردم مبتلای نیمه شب

لذت غم را بنازم در صفای نیمه شب

عاشق یک لا قبای دربدر را کی بود

سر پناهی بهتر از خلوت سرای نیمه شب

جز صدای رفت و آمد های آه سینه سوز

در شب هجران که باشد آشنای نیمه شب؟

در سکوت نیمه شب باشد دل خون مرا

ناله های مرغ شب شادی فزای نیمه شب

ثروتی دارم ز غم هایت به دل "یاس سفید"

ای بنازم ثروت دولت سرای نیمه شب

یک دل بیچاره با گنجی ز اشک و آه و غم

حاصل من شد "رها" از گریه های نیمه شب

علی میرزائی "رها"