اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

پیری

پیری

پیری رسید و موسم عهد شباب شد

مادر دعای خیر شما مستجاب شد

برفی که خواستی به سرو سینه ام نشست

بس آرزو به سینه که نقش بر آب شد

یک لحظه شادمانی دوران کودکی

تاوان آن به پای دلم صد حساب شد

با دست سیل خانه برانداز روزگار

صد خانه ی امید که در دل خراب شد

عمرم بُدی صدف گهر آن جوانیم

گوهر به باد رفت و صدف از کتاب شد

افسوس از جوانی تاراج رفته ام

دردا که حاصلش همه رنج و عذاب شد

تمرین پیریم به جوانی نموده ام

بهر جوانیم دل پیرم کباب شد

دیدم نمایشی است فریبنده روزگار

گاهی که روزگار "رها"بی نقاب شد

علی میرزائی(رها) 

تولد سودابه دخترم

تولد سودابه دخترم

خداوندا تو پر کردی شبی پیمانه ی مارا
عطا کردی سحرگه دختر فرزانه ی مارا
بُد آن شب اول ژانویه روز یازده از دی
که کردی گرم و نورانی خدایا خانه ی ما را
تو ای سودابه جان زاغاز طفلی خوش قدم بودی
که بنمودی گلستان دخترم ویرانه ی مارا
تو را چون گل به دامن ها نشانیدیم و بو کردیم
تو زینت بخش بودی روز و شب ها شانه ی ما را
گلستان های علم و معرفت را نیک پیمودی
به خرمن ها تو دادی پاسخ یک دانه ی مارا
چو شاخ خشک سیلی خورده از باد خزان بودیم
تو شادی بخش بودی نازنین غم خانه ی ما را
(رها)پیرانه سر،مستانه گاهی گر سخن گوید
به دیداری زمی پر می کنی خم خانه ی مارا
علی میرزائی
"رها"

تولد سیامک و روشنک "تهران"

تولد سیامک و روشنک

سیامک، روشنک دارید جشنی با صفا امشب

مبارک باشد این جشن تولد بر شما امشب

بهار هشتمین و پنجمین را کرده اید آغاز

بساید سر به درگاه شما باد صبا امشب

دو مروارید غلطانید زاغوش صدف پید ا

نگهدار شما باشد زچشم بد خدا امشب

به درگاه خدا ای کودکان دست دعا گیرید

که تا شاید بزرگان را دهد مهر و وفا امشب

شما ای غنچه های من از آن بینید حیرانم

که در گرداب طوفانم به دون ناخدا امشب

زراهی دور می آیم ز پا افتاده وخسته

ببخشایید خاموشی به مرغ بی نوا امشب

ندارد سیزده شمع شما دودی در این محفل

چو در این انجمن پیچیده است آه (رها)امشب

علی میرزائی

تهمت مستی

تهمت مستی

دل تنگ مرا دیدی میان را تنگ تر بستی

گمانت بود با این کار بردارم دل از هستی

نمی دانی مگر با سخت جانی سخت خو کردم

تو این دیوانه دل را نازنین صد بار بشکستی

چه شب ها صبح کردم ماه من در پای قصر تو

چو دیدی دود آهم در به رویم از جفا بستی

مرا سر در گریبان دست بر پیشانی حسرت

بسی دیدند شب گردان زدندم تهمت مستی

جوانی ها (رها) افتان و خیزان در قفای او

به هر جایی دویدم بر نیاورد از وفا دستی

علی میرزائی(رها)

چشم بگشا

چشم بگشا

تا که آن قامت چون سرو روانی داری

کشته در بند کران تا به کرانی داری

برده ای رونق گل های گلستان هارا

که ز هر گل به گلستان تو نشانی داری

به دل امید نگاهی ز تو دارم اما

چشم خود بسته ای و خواب گرانی داری

در قفای تو بیابان به بیابان رفتم

چشم بگشا که چو موسی تو شبانی داری

ای "رها"صفحه ی عمر تو ز هفتاد گذشت

زاتش عشق به دل شور جوانی داری

عمر بگذشت به بی حاصلی و در به دری

عجبی نیست که صد درد نهانی داری

هربهار تو به دنبال خزانی دارد

تا به کی حسرت این عالم فانی داری؟

علی میرزائی"رها"  

چشم خریداری

چشم خریداری

عشق ما عشق حقیقی است ولی دشوار است

راه وصل تو دریغا که چه نا هموار است

نیستم بید که از باد بلرزم بر خود

تا که بین من و تو عشثق و وفا در کار است

شده غمخوار کسان آن که غمش کشت مرا

غم عالم همگی بر سر من آوار است

جز تو کس راه ندارد به دلم می دانی

تا بدون تو مرا آینه هم دیوار است

باز کن چشم خریداری خود یاس سفید

یوسفی چشم به راه تو سر بازار است

هر پیامی که رسد از تو جوان می گردم

عجبی نیست "رها" تا به سحر بیدار است

علی میرزائی"رها"

 

چه وعده ها که شکستی

چه وعده ها که شکستی

تو آمدی و مرا بی قرار کردی و رفتی

به درد و محنت و غم ها دچار کردی و رفتی

بنا نبود رهایم کنی در اول کارم

رها نمودی و بی غمگسار کردی و رفتی

چو وعده ها که ندادی  چه وعده ها که شکستی

مرا به نزد رقیبان چه خوار کردی و رفتی

چو سایه ای به قفای تو آمدم ز دیارم

مرا جدا تو ز شهر و دیار کردی و رفتی

چنان به تیر جفایم زدی که بعد ِچهل سال

نرفته است ز یادم چه کار کردی و رفتی

چه حرف ها که شنیدم چه درد ها که کشیدم

تو روزگار (رها) شام تار کردی و رفتی

علی میرزائی(رها)


خانه خرابی

خانه خرابی

تا که تصویر تو در آینه ی دیده کشیدم

جز تو ای آفت جان راحت جان بر نگزیدم

دوش با یاد تو شب را به سحر آوردم

شمع جان سوختم و ناله ی دل را نشنیدم

مثل یک تشنه ی درمانده به دامان کویری

بهر یک جرعه ز شهد لب لعل تو شهیدم

گر که پاداش دل سوخته ام ناز و جفا بود

روزگاری است که صد ناز و جفای تو کشیدم

عهد و پیمان تو شکستی چو دلم ای مه خوبان

تا شدم اشکی و از گوشه ی چشم تو چکیدم

بی وفایی زمهی مثل تو دردی است جگر سوز

چون تو داری خبر از حال من و روی سپیدم

چشم صیاد تو نازم که به یک تیر نگاهی

صیدش از پای درآود و به ویرانه رمیدم

ای (رها) خانه خرابی وغم و در بدری ها

بود منزل گه اول به ره عشق و امیدم

علی میرزائی(رها)

خرمای بم

خرمای بم

گفتم بیا ورابطه مان را به هم مزن

گفتا برو ز عهد و وفا هیچ دم مزن

گفتم که شهد عشق تو خرمای بم بود

گفتا به ساز خویش تو هی زیر و بم مزن

گفتم که وعده های تو وعشق ما چه شد

گفتا دلم زعشق دروغی به هم مزن

گفتم که "بیژنم "تو برایم "منیژه "ای

گفتا به خنده حرف فریدون و جم مزن

گفتم که اشک و درد و غم من چه می شود

گفتا که قالبی سخن از درد و غم مزن

گفتم بیا که زنده کنم عهد رفته را

گفتا به شاخ خشک تو بیهوده نم مزن

گفتم که درد قافیه دارم علاج چیست؟

گفتا حریم شعرو سخن را قدم مزن

گفتم (رها)که قافیه تنگ است بازگرد

گفتا به راه عشق تو بر پیچ و خم مزن

علی میرزائی(رها)   

خریدن دارد

خریدن دارد

ناز کن ناز عزیزم که خریدن دارد

ناز تو مثل نفس بوده کشیدن دارد

یاس خوش بوی سفیدی تو میان گل ها

شوق دیدار تو در باغ پر یدن دارد

از قد سرو تو گل ها به شعف آمده اند

سرو پیش تو اگر قصد خمیدن دارد

با خرامیدن خود می بری از کف دل را

در کنار تو دلم شوق چمیدن دارد

چشم بر راه تو ماندم شب و روزم یکسان

حال و احوال "رها" بی تو شنیدن دارد

علی میرزائی"رها"