زمان ربّنا
دلم دردی ز دست نازنینی دلربا دارد
نمی داند ولی افسوس دردی بی دوا دارد
اگر یک عمر بودم شاعر چشم سیاه او
کجا او گوشه ی چشمی به این یک لا قبا دارد
گمان کردم که شرط عاشقی عهد و وفا باشد
ندانستم که عشق و عاشقی شاه و گدا دارد
کسی کو یار در بر، جام صهبا در کفش باشد
چه غم از موج و طوفان،کشتی ِ بی ناخدا دارد
بود یک داستان سینمایی روزگار ما
فراوان عاشق بازیگر آدم نما دارد
بلایی آسمانی،روزه دار عشق او بودم
که در بد عهدی و نامهربانی دکترا دارد
دریغا او نپرسید از "رها"ی روزه دار خود
چه حالی روزه داری در زمان ربّنا دارد
علی میرزائی "رها"