اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

وفای یار

وفای یار

عشق تو را باید به قلب خویش پنهان داشت

هر نیم شب اشکی ز هجرانت به دامان داشت

باید که دانشجو شد و در شهر تهران گشت

شاید که دیدار تو در پیچ شمیران داشت

ای کاش بر می گشت ایام جوانی ها

شاید که دیدار تو در تجریش امکان داشت

تا زنده ام از بی وفایی دم نخواهم زد

حتی زمستان تو را باید بهاران داشت

تو با وفایی،با وفا،عین وفاداری

باید به عشق و مهربانی تو ایمان داشت

در اتتظار دیدنت یاس سفید من

عمری "رها"چشمی به در چشمی به تهران داشت

علی میرزایی"رها"   

ولادت حضرت رسول اکرم(ص)

ولادت  حضرت رسول اکرم(ص)

هفده ی ماه ربیع است و سحر رد بشود

آمنه بنت وهب مادر احمد بشود

جمعه بود سحرو ماه ربیع الاول

غنچه بشکفت که تا باغ مردد بشود

از ثری تا به ثریا همه جا لرزیدند

شد یقین آمده طفلی که محمد بشود

پا ز آغوش صدف در یتیمی بکشید

تا که در دامن جد خودش امجد بشود

آن اشارات و بشارات رسولان قدیم

منتشر شد همه جا تا که مؤید بشود

افتخاریست اگر کشور ما ایران را

توس از برکت فرزند تو مشهد بشود

آمد از غار حرا ختم رسل با قرآن

تا که راه ستم و ظلم،(رها)سد بشود

علی میرزائی(رها)  

ویندوز دل

ویندوز دل

کی برای عشق پایانیست حرفش را نزن

تا دلم در سینه زندانیست حرفش را نزن

ترس من این بود تا روزی پشیمانت کنم

گر که مَیلت برپشیمانیست حرفش را نزن

عکس زیبای تو را در دل کپی کردم و سَیو

کی دِلیتَش کار آسانیست حرفش را نزن

هست در ویندوز دل عکس زمینه عکس تو

با هزار ایکُن که پنهانیست حرفش را نزن

بیم آن دارم هَکر ها صفحه ام را هَک کنند

در فضا کارم پریشانیست حرفش را نزن

در غیاب یاس خوشبوی سفیدم در فضا

گر(رها)کار تو حیرانیست حرفش را نزن

علی میرزائی(رها)

میرزائی(رها)  

هبوط آدم

هبوط آدم

لاله ام کز باغ و بستانت به صحرا مانده است

یا که در کوه و کمر با سنگ خارا مانده است

مانده در دل حسرت روی تو ای یاس سفید

داغ هجران گر به دل عمری هویدا مانده است

هر بهار آمد به دل گفتم دریغ از پار سال

بس که در دل وعده ی امروز و فردا مانده است

درد ها دارم به دل از گردش دور و زمان

کز هبوط آدم و از دست حوا مانده است

خورد حوا سیب، یا گندم و عشق آغاز شد

درد بی درمان عشقت بی مداوا مانده است

گر جوانی ها به دون تو به ناکامی گذشت

با خیالت در دلم شوق تمنا مانده است

ای "رها" ما آدمیم و عشق آدم در سر است

حیف در دنیا بسی آدم نما ها مانده است

علی میرزائی "رها"  

هر چند خاموشم

هرچند خاموشم

هر چند خاموشم ز رخسارم چنین پیداست

دردی به دل دارم نهان اندازه ی دنیاست

اردیبهشت آمد هزاران گل به دامانش

یاس سفیدم چون نگینی بین این گل هاست

فصل بهار دیگران را گل فراوان است

از حسرت یک گل در این دیوانه دل غوغاست

پیرانه سر دیوانه ی این یاس خوشبویم

مجنون صفت کوتاه دستم گرچه از لیلاست

جانم فدایش می کنم شعرم نثار او

تا باعث دل بستگی هایم به این دنیاست

پروانه ام  در آرزوی عشق سوزانش

هر جا که باشد این(رها)ی دربه در آن جاست

علی میرزائی(رها)

میرزائی(رها)  

هُرم بوسه

هُرم بوسه

عمری گذشت درد و غمت مانده در دلم

شور تو در دل است و جنون تو در سرم

دیگر به حوریان بهشتی چه حاجت است

آغشته شد به مهر تو زاغاز چون گِلم

جانم بسوختی به جوانیّ و من هنوز

از سوز ِآتشین ِنگاهت در آتشم

تسکین درد پیری ِمن هُرم بوسه ایست

کز روی ماه تو به جوانی ربوده ام

گل های بی شمار(رها) دید و بو نکرد

یاس سفید من چوشدی مونس دلم

علی میرزائی(رها)

هُرم سوزان

هُرم سوزان

تویی تو آتش سوزان و من هم مِجمَرَم یعنی

به زیر هُرم سوزان غمت خاکسترم یعنی

ز سربازی به سرداری رسیدم در ره عشقت

کنون در پادگان عشق تو یک افسرم یعنی

تو مضمون غزل های منی یاس سفید من

اگر پای تو باشد در میان شاعر ترم یعنی

به واژه واژه ی شعرم به دنبال تو می گردم

نباشی تا تو در شعرم نگویم شاعرم یعنی

کسی کاو عاشق یار و دیار خویشتن باشد

بود با مردم و هر گز نگوید سرورم یعنی

منم آن عاشقی کز هر دری رفتم جفا دیدم

به پای هر گلی باشم ز خاری کمترم یعنی

به مهمانی ِ دنیا آمدم صد خون دل خوردم

و از مهمان نوازی حاصلم، چشم ترم یعنی

به دون عشق، در دنیا "رها"من بر سر کارم

به دست هر کس و ناکس همیشه مَنترَم یعنی

علی میرزائی"رها"  

هُرم عشق

هُرم عشق

به عشق خانمان سوز تو خود را مبتلا کردم

برای درد جانکاهم کجا فکر دوا کردم؟

مرا آیینه ای باشی که خود را در تو می بینم

چه غم گر عمر ناقابل به راه تو فنا کردم

تویی بالنده ی سر فصل عشق و شور و شیدایی

ز هرم عشق طاقت سوز تو جانم فدا کردم

نمی دانم چه رازی بود در آن گفتگو آن شب

که با چشم بلاخیز تو دل را آشنا کردم

زدم بر کوچه ی مستی که از غم ها رها گردم

نشانی از تو دیدم ،دل گرفتار بلا کردم

(رها)گنج فراغی داشتم در کنج ویرانی

جنون آمیز در دریای غم خود را رها کرد

علی میرزائی(رها)  

هزار جان دارم

هزار جان دارم

به حلقه حلقه ی موی تو آشیان دارم

به گوشه گوشه ی قلبم تو را نهان دارم

به ذره ذره ی جانم عجین شده عشقت

به واژه واژه ی شعر از تو یک نشان دارم

تو اعتراف نمودی به عشق جان سوزت

"چه انتظار از این بیش از آسمان دارم"

نرفته یادم از آن گفتگوی طولانی

که شور عشق تو در سر از آن زمان دارم

خزان زندگیم را بهار کردی تو

دلی به شوق تو پیرانه سر جوان دارم

"رها"چه بیم ز سودای عمر خود داری

کنار یاس سفیدم هزار جان دارم

علی میرزائی  "رها"  

هلال ماه رمضان

هلال ماه رمضان

هلال مه اشارت کرد با ناز

و شد ماه صیام امروز آغاز

سحر آمد به همراه دعایش

اذان صبح و بانگ دل گشایش

دو باره بر خلاف شام دوشم

صدای ربنا آمد به گوشم

مساجد مظهر لطف و صفا شد

دو باره دوره ی قرآن به پا شد

خوشا آن ها که مهمان خدایند

به درگاه خداوندی فنایند

ز طاعات و عبادت بهره بردند

به راه بندگی ها سر سپردند

غروب ماه روزه دل نشین است

چو عطر آگین ز قرآن مبین است

کنار مرقد شاه خراسان

امام هشتمین آن ماه تابان

غروب بیستم، از ماه روزه

کبوتر بچه ای نزدیک موزه

کنار زایرین سر زیر پر داشت

چه داغی آن کبوتر بر جگر داشت

شب قد رو عزای مسلمین بود

شب قتل امیر المومنین بود

تزلزل در سماء و در زمین بود

شب احیا (رها)حق هم همین بود

علی میرزائی(رها)