اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ساحل عشق

ساحل عشق

یاس خوشبوی سفیدم چه نصیبم دادی

خوب با گوشه ی چشمی تو فریبم دادی

خوش بیاسای تو در بزم رقیبان که عجب

جام شهدی تو در این شهر غریبم دادی

به هوای تو به دریا زدم از ساحل عشق

گهر از موج گرفتی به رقیبم دادی

ای دل خون شده با اشک و غم و درد بساز

که مرا وعده ی دیدار حبیبم دادی

ای (رها)سوختی از آتش هجران همه عمر

تو چرا مژده ی این وصل قریبم دادی

علی میرزائی (رها)

موجیم سرگردان

موجیم سرگردان

ما باغ و بُستان ِ شکوفایی نداریم

در جمع از ما بهتران جایی نداریم

خوردیم سیلی ها به هر ساحل رسیدیم

موجیم سرگردان و در یایی نداریم

از چار فصل زندگی گویند اما

دیروز و امروزی و فردایی نداریم

دردی به دل داریم از فصل جوانی

پیرانه سر از درد پروایی نداریم

نانی به نرخ روز ما هرگز نخوردیم

از ناکسان اما تقاضایی نداریم

ما عاشق مُلک و دیار خویش بودیم

در عاشقی مانند و همتایی نداریم

بعضی برای سکه گر شعری سرایند

ما در نظر جز عشق، رویایی نداریم

با عشق و ناکامی بسر شد زندگانی

هر چند مجنونیم لیلایی نداریم

این قافیه باز است و سینه پر ز فریاد

بس کن "رها" چون شعر زیبایی نداریم

علی میرزائی "رها"