اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

پیامم را نمی خونی

پیامم را نمی خوانی

چو اشک از چشمت افتادم و چون شبنم ز دامانت

شکستی بی وفا قلب مرا چون عهد و پیمانت

تو باغ گل نشان دادی و در بر روی من بستی

نمی دانم چه کردم کاین چنین کردم پشیمانت

چه دارم جز غزل کان را کنم تقدیم درگاهت

پیامم را نمی خوانی شود جانم به قربانت

سراغم را نمی گیری ببینی روزگارم را

پریشانم  پریشانم  پریشانم  پریشانت

ز باغت می روم تا جای در کنج قفس گیرم

که تا بگذارمت تنها به بزم همندیمانت

"رها" دل خوش به دیدار تو بود و مهربانی ها

و آن سوز و گداز از آتش آن عشق پنهانت

علی میرزائی"رها"

حاصل عشق2

حاصل عشق

دلبرم با من چرا امروز و فردامی کند

درد بی درمان من را کی مدا وا می کند

دست و پایم بسته با یک تار مویش در قفس

گه سفر در داخل و گاهی اروپا می کند

عشق طاقت سوز او آتش به هستی زد مرا

این دل دیوانه ام را زود رسوا می کند

هر چه می سوزد مرا این عشق جان فرسای او

بیشتر او در دل من خویش را جا می کند

من نمی دانم چه رازی بود در چشمان او

این چنینم تارک عقبی و دنیا می کند

حاصل این عشق بی فرجام می دانی که چیست

ناله ی صبحم به آه شام  سودا می کند

دفتر شعر (رها) با نام تو( یاس سفید)

منتشر می گردد آخر عشق معنا می کند

علی میرزائی(رها)   

خدایی کن

خدایی کن

چنان ز دور و زمانه دلی غمین دارم

که اشک در بصر و جان در آستین دارم

فساد و ظلم فراگیر گشته روی زمین

چه دل خوشی ز سکونت در این زمین دارم

بریدن سر مردم ،فروش دختر ها

بود رقابت قدرت به آن یقین دارم

ز کودکان به ساحل رسیده جای صدف

خدای من عرق شرم بر جبین دارم

چه حاجتی به بهشت برین مرا باشد

کنون که روی زمین جنتی چنین دارم

خدا تو را به خدایی قسم خدایی کن

که در کمین بشر توپ و تانک و مین دارم

(رها) برای بشر شرق و غرب یکسان است

نه انتظار از ان و نه هم ازین دارم

علی میرزائی(رها)    1

خلاف وعده

خلاف وعده

غزل به دفتر خود باز پر شرر دارم

ببین چه سوز و گدازی در این اثر دارم

مرا ز فرش نشاندی به عرش یاس سفید

بگو چگونه کنون دست از تو بردارم؟

در این فضای مجازی چه زخم های عمیق

ز دست این دل دیوانه بر جگر دارم

چه غصه ها فلک سفله بار کرده مرا

چه روز های سیاهی که زیر سر درارم

چو صفحه ام بگشایم درون اینترنت

ز نو غمی ز غمی باز تازه تر دارم

خلاف ِوعده زمین و فضا نمی داند

تو را نه صبح و نه شام و نه هم سحر دارم

بیا اجل مددی کن (رها)ی دل خون را

که در فضا چو زمین باز چشم تر دارم

علی میرزائی(رها) 

خواب بی تعبیر

خواب بی تعبیر

نهادم پا به هر جمعی ندیدم مهربانی را

ز یک رنگی تهی دیدم سراسر زندگانی را

جوانی رفت با افسرده حالی و پریشانی

نبوییدم گلی از باغ پرشور جوانی را

جوانی را ندانستم چه بود آن قدر می دانم

که این دوران گذشت اما ندیدم شادمانی را

به رویم بود در ها بسته هر جایی که رو کردم

و در دل داشتم کوهی ز غم های نهانی را

دبستان و دبیرستان چه جانی بر لبم آورد

گرفتم تا که از دولت جواز لقمه نانی را

مرا ژن های خوب من فرستادند دانشگاه

شدم من رتبه ی اول ندیدم کامرانی را

چه امید و چه شوقی داشتم در این دو روز عمر

مرا شد خواب بی تعبیر، امید از عمر فانی را

"رها"چون تار و پود هستیت بر باد رفت آن گاه

چه حاصل تا دهندت وعده های آن چنانی را

علی میرزائی"رها"  

خورشید ولایت

خورشید ولایت

تا که خورشید ولایت ز تو سرزد کعبه

زده ای خیمه به هر جای تو بی حد کعبه

فاطمه بنت اسد گوهر بیتا آورو

دارد امشب به برش حیدر امجد کعبه

مادر کعبه پسر تا که در آغوش کشید

از قدومش شده در نور زَبَرجد کعبه

اصل قران مبین کعبه گرفته به بغل

به حجاز و یمنش فخر مجدد کعبه

شادی و ولوله در کل حجاز است امشب

شده مهمان تو داماد محمد کعبه

دارد امید"رها" تا که غباری زحرم

به دل و هم به سر ما بنشاند کعبه

علی میرزائی "رها"     

خوش قد و بالا

خوش قد و بالا

آن شب چه قدر خوش قد و بالا شده بودی

ای راحت جان رهزن دل ها شده بودی

بردی تو قرار از دل دیوانه ام آن شب

ای گل تو ز بس خوشگل و زیبا شده بودی

شد رشک قمر ماه رخت ای مه تابان

خود خرمنی از گل تو سرا پا شده بودی

در لطف و صفا و طرب ای باغ امیدم

فخر چمن و این دل شیدا شده بودی

از چشم سیاه و لب خاموش تو خواندم

کز جلوه ی خود غرق تمنا شده بودی

از شرم و حیا ای گل من پیش رقیبان

دیدم به عیان لاله ی صحرا شده بودی

بردی ز سرم عقل و ز دل هوش و زکف دین

بس چشم دلم مست تماشا شده بودی

از چشمه ی عشق تو زدم جام و شدم مست

در روح و تنم هر دو هویدا شده بودی

سیمین بدنم شعله فکندی تو به جانم

در چشم (رها)عقد ثریا شده بودی

علی میرزائی(رها)


داغ کهنه

خیل اگر ها

غم تو از دلم ای ماه دل آرا نرود

تا میان من و تو خیل اگر ها نرود

راه وصل تو که پر پیچ و خم و مشکل هاست

هیچ دیوانه به غیر از من رسوا نرود

بسته ام دل به تو دیوانه صفت یاس سفید

تا پسین لحظه غمت از دل شیدا نرود

رونقی نیست اگر در شب یلدا چو قدیم

خاطرات خوش آن کاش ز دل ها نرود

بهر آن ها که هم عمر زمستان باشد

بس خزان می رود اما شب یلدا نرود

امتیازی نبود بین شب و روز (رها)

تا چه پرواست که یلدا شود اما نرود

علی میرزائی(رها)  

در سینه ام فریاد نیست

در سینه ام فریاد نیست

 از فغان لبریزم و در سینه ام فریاد نیست

در دل پر درد جای کینه و بیداد نیست

مرغک بی آشیان را در قفس سر زیر پر

بهر صیدش احتیاج دانه و صیاد نیست

گر که در جمعیت هر نوع حیوان بنگری

بر خلاف نوع انسان یک نفر شیاد نیست

کی کند قاچاق حیوان شیشه و افیون و بنگ؟

نیک بنگر بین آن ها یک نفر معتاد نیست

جانوران در زیستگاه خود عروسی می کنند

لانه شان از حمله ی دشمن ولی بر باد نیست

حفظ قانون حقوق جانوران تا با خداست

حاجت هم دردی یک جانی جلاد نیست

تا که خسرو ها در این دنیا جهان داری کنند

فرق، بین توپ و تانک و تیشه ی فرهاد نیست

گر که خصلت های انسانی شعار خود کنیم

 ای(رها)در این جهان کس را دل ناشاد نیست

علی میرزائی(رها)

درد تمنا

درد تمنا

داغ غم بر دلم از درد تمنا دارم

غم عالم همه از دست تو تنها دارم

سال ها رفت و تو در بزم رقیبان غافل

که در این سینه یکی لاله ی صحرا دارم

در غم عشق تو می سوزم و عمری تنها

درد خود از همه حتی ز تو حاشا دارم

تو نبینی که منم واله و شیدا هر جا

چشم خود را ز تو من غرق تماشا دارم

یک نگاه تو مرا خرمن جان آتش زد

که چو (وامق)همه جا ذکر تو(عذرا)دارم

بدتر امروز من ای ماه ز دیروز بود

سیر از امروزم و امید به فردا دارم

بس (رها)غرق خیال تو به هر جا باشد

خویشتن پیش رقیبان همه رسوا دارم

علی میرزائی(رها)