اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ساحل عشق

ساحل عشق

یاس خوشبوی سفیدم چه نصیبم دادی

خوب با گوشه ی چشمی تو فریبم دادی

خوش بیاسای تو در بزم رقیبان که عجب

جام شهدی تو در این شهر غریبم دادی

به هوای تو به دریا زدم از ساحل عشق

گهر از موج گرفتی به رقیبم دادی

ای دل خون شده با اشک و غم و درد بساز

که مرا وعده ی دیدار حبیبم دادی

ای (رها)سوختی از آتش هجران همه عمر

تو چرا مژده ی این وصل قریبم دادی

علی میرزائی (رها)

سراب

سراب

ندارم انتظار وصل تو با درد می سازم

به عشق یاس خوشبوی سفید خویش می نازم

سرابی را شبیه آب می بینم در این صحرا

سوار اسب وهم خود به سوی آب می تازم

تو شادی بخش بزم دیگرانی ماه تابانم

و من با آه صبح و اشک شام خویش همسازم

رفیق نیمه راهت نیستم تا مرگ همراهم

شب هجر تو خیل اختران باشند همرازم

نگیری سایه ات را از ( رها ) ای ماه تابانم

مینداز از نوا این بلبل طبع خوش آوازم

علی میرزائی ( رها )