اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ز در ،درایی

ز در،درآیی

چه شود که نازنینم تو شبی ز در، درآیی

بدهی به شام تارم تو صفا و روشنایی

بنشانمت کنارم و سر آید انتظارم

ببرد نگاه مستت ز دلم غم جدایی

ز غریب بی نشانی که به شهر خود غریب است

چه خوش است دلگشایی و چه خوشتر آشنایی

دلم از فراق خون شد و دو روز عمر طی شد

دل من ربودی اما و نکرده ای وفایی

دل من چرا شکستی ،پس از آن که عهد بستی

چه خوش است عشق و مستی که بود ز بی ریایی

من و اشک نیم شب ها شده ایم هر دو تنها

که ز مرغ شب نبینم به سحرگه اعتنایی

شب و روز رفت یکسان  من و اشک  ِغم به دامان

تو بیا بده (رها) را ز غمت شبی رهایی

علی میرزائی(رها) 

سیزده بدر


سیزده به در

سال کهنه رفت با خون جگر

سال نو آمد و غم ها پشت ِسر

نحسی دنیا مگر طی می شود

رفتن یک روز با سیزده به در

با غم و درد پیاپی چون کنیم

سیصد و شصت و چهار روز دگر

عاشقی کن عاشقی کن عاشقی

تا که از دنیا تو باشی بی خبر

شرط،آن باشد دلت مثل (رها)

گنج غم باشد به جای گنج زر

علی میرزائی(رها) - مشهد –طوس 13/1/1395

شکسته بال و پرم


شکسته بال و پرم

شبی به بزم من و اشک و غم اگر باشی

ز حال این دل بیچاره با خبر باشی

نیامدی به سراغم،فقط که یک لحظه،

ز حال و روز من آگاه، مختصر باشی

گذشت روز و شبم در سکوت و تنهایی

چه می شد آن که کنارم شبی، سحر باشی

شکست بال و پرم زیر بار غم هایت

بیا، شکسته پرت را تو بال و پر باشی

زبان کهنه و نو هر دو بی اثر باشد

اگر به دیده ی معشوق نیشتر باشی

به روی آتش هجران به راه عشق بتان

سپند وار تو باید که شعله ور باشی

یک از هزار وفا نیست عهد خوبان را

"رها" به کوچه ی عشاق رهگذر باشی

علی میرزائی"رها"