اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دریای جنون

دریای جنون

جان به قربان تو و چشم سیه مست تو باد

حیف ِآن عمر که بی عشق تو دادم بر باد

تا به دریای جنون ِغم ِعشق تو زدم

گر به ساحل برسم یا نرسم باداباد

سیل عشق از دل عاشق چه خروشان برخاست

کی شود سّد رهش عقل و درس استاد

خانه ی عاشق دل خسته ندارد سامان

چون حبابی به سر موج بود بی بنیاد

"عشق آتش بود و خانه خرابی دارد"

نه که یارانه بگیری تو و حق اولاد

ای (رها)عشق تجاری شده حرفش تو مزن

هر چه از عشق بگویند بود حرف زیاد

علی میرزائی(رها) 

راه سفر گیر

راه سفر گیرم

کنون کز شهد لب های تو جامی بر نمی گیرم

همان بهتر که تا بار دگر راه سفر گیرم

گریبان پاره داری پیش خاری مثل گل هر دم

به خاکم افکنی چون شبنمی گر دامنت گیرم

ز دست سست عهدی های تو جانم به لب آمد

بود از سخت جانی ها اگر امشب نمی میرم

نموده عشق سوزان تو خوارم پیش هر ناکس

به سرو قامتت سوگند کز این زندگی سیرم

تو پیوند محبت با رقیبان بسته ای ای گل

چرا بیهوده داری نازنین در بند و زنجیرم

تو ای آرام جان فرزانه ای را همنشین داری

چه غم از این که من دیوانه و بی عقل و تدبیرم

غم عشقش مگیر از من خدایا گر چه بی رحم است

سر مویی نگردد کم از او کز غصه می میرم

(رها)بر آتش عشقش سپندی آبرو مند است

بنازم آتش این عشق را کو کرده تقدیرم

علی میرزائی(رها)

سر در گریبان

سر در گریبان

به هر جمعی تو را بینم گلی سر در گریبانی

یقین دارم که از دیوانگی هایم پریشانی

عنان عقل خود را می دهم گاهی اگر از کف

نو می دانی عزیز من که دارم درد پنهانی

مرا کنج قفس با یاد تو زیبنده تر باشد

به جغد شوم باشد آشیان در باغ ارزانی

برای خاطرت لب از سخن چون غنچه می بندم

نخواهم کرد آن کاری که باز آرد پشیمانی

تو روزی بر مزلرم عاقبت این جمله می خوانی

از آن خاموشم این جا چون که بستم عهد و پیمانی

(رها) در بستر غم سوختم از آتش هجران

چرا یاس سفیدم را به بالینم نمی خوانی

علی میرزائی(رها)

شعر ناب


شعر ناب

طره را یک سو فکند و قلب من را آب کرد

با نگاهی عکس خود را در دل من قاب کرد

سر ز پا نشناختم دین و دلم را باختم

شوق عشق او دل دیوانه را شاداب کرد

از سر و همسر گذشتم با خیال عشق او

اختیار از دست دادم عقل من را خواب کرد

عاشقی ها در دلم دیوانگی ها در سرم

شد هم آغوش و مرا از فکر او بی تاب کرد

ساختم با عشق طاقت سوز او تا سوختم

شعله ی آهم شب تار مرا مهتاب کرد

می سرودم نظم از روی تفنن گاه گاه

ای"رها" نظم مرا او بود شعر ناب کرد

علی میرزائی"رها"  

هما

هما

همای  تیز بال آهسته تر پرواز کن امشب

در مهر و وفا یک دم به رویم باز کن امشب

سیه چشمی که بر بال تو امشب آشیان دارد

بگو بهر خدا اورا که ترک ناز کن امشب

بود یاس سفیدم آن که  با خود می بری تنها

خدارا لحظه ای با او مرا همراز کن امشب

به راهش طایری بشکسته بالم روزگاری من

برای رفتنم با او مرا شهباز کن امشب

دلی پر درد دارد او از این دیوانگی هایم

(رها)بر بال عقل خود دمی پرواز کن امشب

اگر عقلت سر مویی تو را غافل نمود از او

برو دیوانگی ها را ز نو آغاز کن امشب

علی میرزائی(رها)