اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل می طپد

دل می طپد

امشب دلم ز دست خودم هم گرفته است

سر تا سر وجود مرا غم گرفته است

آمد نگار و دیر نپایید و زود رفت

دل از فراق اوست که ماتم گرفته است

آن شبنمم که جای به دامان گل نداشت

خارم دلم بهانه ی شبنم گرفته است

دل می طپد به سینه و لرزان چو جام گل

گویی هراس زلزله ی بم گرفته است

راهم به باغ یاس سفیدم گرفته اند

گویی خدا بهشت ز آدم گرفته است

شب را "رها"امید سحر نیست بعد ازین

دنیا ببین که بوی جهنم گرفته است

علی میرزائی"رها"  

دیوانه ای کمتر

دیوانه ای کمتر

اگرازمن گذشتی می روم دیوانه ای کمتر

زبان ازشکوه می بندم دگر افسانه ای کمتر

بسی پروانه آسا سوختم شبهای هجرانت

فدای تار مویت نازنین پروانه ای کمتر

اگر برباد دادی خاک این ویرانه ی دل را

چه غم دراین خراب آباد گر ویرانه ای کمتر

ز بیم  باغبانت ناله ام را کرده ای خاموش

هزار بی دلی را ناله ی مستانه ای کمتر

تو داری محرم  بسیار و من بیگانه ام با تو

به جمع آن همه محرم چومن بیگانه ای کمتر

اگر مردم دراین بستر پرستاری مکن از من

به قصرآرزوهای توهم دندانه ای کمتر

شراب جام اغیاری و در پیمانه ام خون است

شکستی گرتواین پیمانه را پیمانه ای کمتر

به سالی مست می سازی مرا از باده ی ِعشقت

نسازی هم (رها)راد باده ی سالانه ای کمتر

علی میرزایی (رها)

راز پنهان

راز پنهان

این دل دیوانه ام از درد هجران پر شده است

از غم عشق تو و این راز پنهان پر شده است

گرد بادی بوده ام عمری به صحرای غمت

از به هر سو تاختن هایم بیابان پر شده است

از غزل ،از بیت هایم صفحه های فیس بوک

خوب بنگر نازنین با آه و افغان پر شده است

عشق خود از من نگیری یاس خوشبوی سفید

دفتر شعرم ز بویت چون گلستان پر شده است

پانصد و چل تا غزل دارم به نامت تا کنون

از غزلهای به اشک آلوده دیوان پر شده است

می زدم بر سیم آخر تا به دست آرم تو را

حیف، ظرف ِچند روز ِ،ِروبه پایان پر شده است

چاپ دیوانم میسر نیست سانسور می شود

چون ز آغوش و کنار و وصف خوبان پر شده است

شعرهایم مثل عمرم رو به پایان می رود

کاسه ی صبر(رها) از عشق سوزان پر شده است

علی میرزائی(رها)   

رحلت حضرت پیامبر(ص)

رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

رحلت جانسوز ختم المرسلین

تسلیت بادا به  کل   مسلمین

آن که قبل ازرحلت خودبوده است

مدتی مهمان رب العا لمین

فاطمه(س)درهجرتش تسبیح خوان

تاکه آمد بوسه ی حق بر جبین

جای آن داردکه در هجران او

اشک و خون بارد زچشم مسلمین

سال گرد رحلت جد حسن(ع)

همزمان شد باعروج فخردین

فخردین یعنی کریم اهل بیت

شد شهید راه حق آن نازنین

ای حسن(ع)دریاب این درماندگان

زین همه ظلم وستم روی زمین

آخرماه صفر هم شد شهید

بوالحسن یعنی امام هشتمین

ای رضاجان(ع) حج ماپیچارگان

هستی ودارم به این مطلب یقین

چون مقیم مشهد ت باشد«رها»

ازکه جوید جز(رضا) اونستعین

علی میرزائی "رها"

رکورد جوانی

رکورد جوانی

ای نوگل ِبهاری ِاز شاخه رسته ام

باعشق رویت از همه عالم گسسته ام

از شوق آن دوچشم تو یاس سفید من

پیرانه سر رکورد ِجوانی شکسته ام

در آرزوی ِقامت ِسرو ِتو نازنین

برگی خزانیم که به پایت نشسته ام

"گینس"اگر ز درد و غمم با خبر شود

ماگزیمم است نمره ی این جان خسته ام

عید آمد و بهار شد و روز سیزده

بنگر کنار ِسبزه چه تنها نشسته ام

تبریک و شاد باش شنیدم ز دوستان

دردا که نیست عید و بهاری خجسته ام

گاهی نظر به توس کن و کلبه ی "رها"

بنگر چگونه چشم به راه تو بسته ام

علی میرزائی "رها"


رگبار شهاب

رگبار شهاب

دارند امید نگه از چشم سیاهت

صد یوسف درمانده ی افتاده به چاهت

با طرز نگاه تو ز چشمان بلاخیز

رگبار شهاب است به هر برق نگاهت

از پرده برون آی و ببین مانده هزاران

قربانی دل داده ی افتاده به راهت

حیران تو ماندند از آن روز که دیدند

از ابر حجاب تو برون آمده ماهت

برد از کف هر عامی و عارف دل و ایمان

لب خند " ژکوند "ی شده ی گاه به گاهت

با این همه دارند قبول ای بت زیبا

زیبایی تو بوده فقط جرم و گناهت

تا چند "رها" در غم عشقش تو بمانی؟

دیگر نکند بر دل سنگش اثر آهت

علی میرزائی "رها" 

رو به قبله

رو به قبله
چه شبهایی که با بیچارگی شب را سحر کردم

تو را دیدم خودم را نازنین بیچاره تر کردم

دلم غمخانه ی غم های عالم بود و حیرانم

چرا از نو غمی سر بار ِغم های دگر کردم

غم سنگین عشقت را دل من بر نمی تابد

اگر عمری به غم های دل دیوانه سر کردم

مرا شعر و کتاب و محنت و کنج ِفراغی بود

بلایی آمد از چشم تو خود را در به در کردم

به کار ِبستن ِبار ِسفر زین خاکدان بودم

نشانی از تو دیدم سویت آهنگ سفر کردم

(رها) با این بلای آسمانی عالمی دارد

که هر شب رو به قبله بر رهش عمری نظر کردم

علی میرزائی(رها)  

روسری و مقنعه

روسری و مقنعه

با روسری و مقنعه فرقی تو نداری

با گونه ی چون سیب و زنخدان که تو داری

ماهی که یکی نیمه ی آن سایه گرفته است

با نیمه ی دیگر همه را جان به لب آری

گر مقنعه بر داری از آن چهره ی زیبا

باشد که بر آری ز دو عالم تو دماری

هر چشم که آن چشم سیاه تو ببیند

صبراست نه اورا ونه آرام و قراری

بهتر که تو روبنده زنی ای مه زیبا

تا دل نکند آرزوی بوس و کناری

در خیل بتان سرو قد و ماه ِمنیری

جز ناز و جفا عیب تو دانی که نداری

با این همه ترسم که (رها)با قد ِ رعنا

آواره کند خلق ز هر شهر و دیاری

علی میرزائی  (رها) 

ره صد ساله

ره صد ساله

ز درد حسرت رویت اگر یک دم نیا سودم

ولی در چشم تو در امتحان عشق مردودم

دل پر خون و پای خسته من در وادی عشقت

ره صد ساله را ای نازنین یک روزه پیمودم

ندیدم جز غم جان سوز عشقت در دل خونم

به هر صبح غم انگیزی که چشم خویش بگشودم

دلم غم خانه ی عشق تو و هر بامدادی من

غمی نو بر سر غم های این غم خانه افزودم

نصیبم دامن اشکی است هر شب در فراق تو

چو کوهی زیر رگبار غم این عشق فرسودم

ز ناز خار بر گل شکوه ها دارم به دل اما

تو خوارم کردی ار گاهی زبان شکوه بگشودم

فرو بستی تو چشم لطف از دیوانه ات ور نه

همان دیوانه ای هستم که از روز ازل بودم

مرا گر زنده می بینی به یاد حرف جان سوزی است

که روزی از دهان غنچه مانند تو بشنودم

(رها)را ترک جان آسان تراست از گلبنی چون تو

اگر چون شبنمی بر دامنت یک دم نیاسودم

علی میرزائی(رها) 

زکات چشم سیاه

زکات چشم سیاه

به اوج ِصفحه به کاوِر نشسته ای بانو

چه چشم ها که به چشمت تو بسته ای بانو

خدا کند که نیفتد به چشم زیبایت

دو چشم خسته ای از، دل شکسته ای بانو

زکات چشم سیاه و کمان ابرویت

بکن تو هدیه به بیمار خسته ای با نو

ازآن غرور دوچشم سیاه تو خواندم

که از زمین و زمان دل گسسته ای بانو

به باغ گل ندهم نسبتت که عین خطاست

که خود بهاری و عید خجسته ای بانو

"رها"چو آن بَرو رو را قیاس با گل کرد

چو گلبنی که ز یک شاخه رسته ای بانو

علی میرزائی"رها"