شِکوَه های دل
دیشب شبم چنان که تو گفتی چنان گذشت
یعنی به درد و ناله و آه و فغان گذشت
جانم به لب رسید و دلم شکوه ای نکرد
آری برای خاطرت از جان توان گذشت
شب را بیاد روی تو کردم سحر ولی
دانی چه ها به جان و تن ناتوان گذشت
راندی مرا زکوی خودت با غرور و ناز
آهم زسینه بر شد و از آسمان گذشت
راحت زجان خویش تواند که بگذرد
بیچاره ای که بهر تو از خانمان گذشت
گر بال و پر به دام تو گاهی زند ببخش
مرغی شکسته بال که از آشیان گذشت
داری حساب سود و زیان را به راه عشق
باید به راه عشق ز سود و زیان گذشت
با این که شکوه ها ز تو دارد به دل (رها)
کی می توان ز عشق تو نا مهربان گذشت
علی میرزائی"رها"