پیری
پیری رسید و موسم عهد شباب شد
مادر دعای خیر شما مستجاب شد
برفی که خواستی به سرو سینه ام نشست
بس آرزو به سینه که نقش بر آب شد
یک لحظه شادمانی دوران کودکی
تاوان آن به پای دلم صد حساب شد
با دست سیل خانه برانداز روزگار
صد خانه ی امید که در دل خراب شد
عمرم بُدی صدف گهر آن جوانیم
گوهر به باد رفت و صدف از کتاب شد
افسوس از جوانی تاراج رفته ام
دردا که حاصلش همه رنج و عذاب شد
تمرین پیریم به جوانی نموده ام
بهر جوانیم دل پیرم کباب شد
دیدم نمایشی است فریبنده روزگار
گاهی که روزگار "رها"بی نقاب شد
علی میرزائی(رها)