شغاد زمان
ای که عمری بکاری و دشمن،آتش آید به خرمنت بزند
مثل خوابی به روی خار بود،خار تا صبح سوزنت بزند
وای اگر عهد بشکند دلدار،و نیاید به بزم نیم شبت
تا ز چشمان منتظر به رهش،سیل اشکی به دامنت بزند
برود تا ز سر جوان مردی،خصلت پاکی و محبت و عشق
نا کسی بد گهر و بد آیین،گاو آهن به میهنت بزند
دشمنت پشت مرز خوابیده است،تا که روزی به خواب ناز روی
روزگار تو را سیاه کند،زن بدزدد و گردنت بزند
فلک پیر نا جوان مرد است،روزگار و زمانه بد آیین
نکند ای "رها" شغاد زمان،با فریبی تهمتنت بزند
علی میرزائی"رها"