تاراج جوانی
گفته بودم که تو از هر چه بگویم به از آنی
تا چه پرواست که من را به قفایت بدوانی
هم مرا عشق تو جان داد و هم جان بگرفتی
چه غم از این که ز هجران شده تاراج جوانی
بدر بودی همه شب شوق نگاهت به دلم بود
شدی انگشت نما مثل هلال رمضانی
"قصر امید مرا شعله به دندانه رسیده ست"
بی خبر از من آواره تو در خواب گرانی
بی تو باغ و چمنم مثل بیابان و کویر است
هم گلستان وجود من و هم آّب روانی
حسرت عشق تو هر چند به دل ماند الهی
جان به قربان تو گردد و غم عشق نهانی
روزگاری است که روز و شب من فرق ندارد
بهتر از من ،ز غم عشق "رها" در جریانی
علی میرزائی"رها"