اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

زمان ربنا

زمان ربّنا

دلم دردی ز دست نازنینی دلربا دارد

نمی داند ولی افسوس دردی بی دوا دارد

اگر یک عمر بودم شاعر چشم سیاه او

کجا او گوشه ی چشمی به این یک لا قبا دارد

گمان کردم که شرط عاشقی عهد و وفا باشد

ندانستم که عشق و عاشقی شاه و گدا دارد

کسی کو یار در بر، جام صهبا در کفش باشد

چه غم از موج و طوفان،کشتی  ِ بی ناخدا دارد

بود یک داستان سینمایی روزگار ما

فراوان عاشق بازیگر آدم نما دارد

بلایی آسمانی،روزه دار عشق او بودم

که در بد عهدی و نامهربانی دکترا دارد

دریغا او نپرسید از "رها"ی روزه دار خود

چه حالی روزه داری در زمان ربّنا دارد

علی میرزائی "رها"    

غرق مهتابم کنی

غرق مهتابم کنی

آمدی از خانه بیرون تا که بی تابم کنی

یا ز صهبای لبت مست از می نابم کنی

از کدامین ره تو رفتی ای امید زندگی

خوب می دانی چسان در دام خود خوابم کنی

چون سرابی دیدمت از دور با چشمی پر آب

از نظر پنهان شدی ناگه که تا آبم کنی

منتظر بودم که بر داری تو عینک را ز چشم

ماه من با یک نگاهی غرق مهتابم کنی

آمدی تا گرد غم شویی ز رخسار (رها)

یا میان موج اشکم غرق سیلابم کنی

علی میرزائی(رها)

نسیم صبحگاهی


نسیم صبحگاهی

شام تارم دیده ای از حال زار من مپرس

حال زارم دیده ای از روزگار من مپرس

یاد صهبای لبت در سینه ی سوزان من

آتشی افکنده کز صبر و قرارمن مپرس

تا تو رفتی ای نسیم صبحگاهی از برم

صبح من گردید شام از شام تار من مپرس

لب مرا خشکیده است از سوز آه آتشین

نازنینا از دل ناسازگار من مپرس

جان رسیدم بر لب آخر در بهار زندگی

آمد ایام خزانم از بهار من مپرس

اشک من جاری است از هجران چو سیلاب بهار

نازنین از چشم های اشکبار من مپرس

شکوه ها دارد (رها)از این همه بی داد ها

زاتش عشق ار بسوزم از شرار من مپرس

علی میرزائی(رها)