اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ز در ،درایی

ز در،درآیی

چه شود که نازنینم تو شبی ز در، درآیی

بدهی به شام تارم تو صفا و روشنایی

بنشانمت کنارم و سر آید انتظارم

ببرد نگاه مستت ز دلم غم جدایی

ز غریب بی نشانی که به شهر خود غریب است

چه خوش است دلگشایی و چه خوشتر آشنایی

دلم از فراق خون شد و دو روز عمر طی شد

دل من ربودی اما و نکرده ای وفایی

دل من چرا شکستی ،پس از آن که عهد بستی

چه خوش است عشق و مستی که بود ز بی ریایی

من و اشک نیم شب ها شده ایم هر دو تنها

که ز مرغ شب نبینم به سحرگه اعتنایی

شب و روز رفت یکسان  من و اشک  ِغم به دامان

تو بیا بده (رها) را ز غمت شبی رهایی

علی میرزائی(رها) 

نکردم سروری

نکردم سروری

بسی وصف بتان کردم خودم بتگر در آوردم

نگشتم شاعری لایق و صورتگر در آوردم

به راه عشق تو در چاه افتادم زلیخایم

به جای تو ولی از چاه یک کفتر در آوردم

کبوتر چشم او مانند تو طوقش طلایی بود

گمان کردم که سر از خانه ی دلبر در آوردم

زدم بر کوچه ی مستی برای کشف مضمونی

به جای زرگری لایق خودم مسگر در آوردم

نکردم سروری در راه عشق و ناز مه رویان

به هر جا پا نهادم خویش را نوکر در آوردم

سهیلی کوکب بختم به دنبال تو شب خود را

به شکل دب اکبر گاه هم اصغر درآوردم

دریغا بهر آب و خاک و فرزندان ایرانم

نبودم گر که" دارا" خویش اسکندر در آوردم

(رها) گویا به جای گل زمین کنگر در آورده 

ز کنگر ماست من هم اندکی کنگر درآوردم

علی میرزائی(رها)