اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

تو مپندار

تو مپندار

تو مپندار که چون دور ازاین دربدری

رفته ای از نظرم نیست مرا چشم تری

تو چنان در دل و جان رفته ای ای باغ امید

که به هر جا نگرم ای مه من در نظری

بس ز شوق تو پریدم پر و بالم بشکست

بهر پرواز نمانده است مرا بال و پری

قصه ی عشق من و عشق (عماد) است یکی*

که بود حاصلم از عشق تو اشک سحری

می برم درد تمنای تو را گر چه به خاک  

نپرستم به جز از(یاس سفیدم) دگری

دوست دارم که بسوزم ز غم عشق، (رها)

تا ازین عشق، بود دفتر شعرم اثری

علی میرزائی (رها)  

*-عماد خراسانی غزل سرای معروف

تو هم می دانی

تو هم می دانی

زندگی رنج وعذاب است تو هم می دانی

آرزوها چوسراب است توهم می دانی

هرکه عاشق شودوخرمن جان سوزاند

عاقبت خانه خراب است تو هم می دانی

کودکیهاوجوانی به غم ودردگذشت

دلم ازغصه کباب است توهم می دانی

ضدحالی زدن وذکرمصیبت کردن

دور ازعقل وصواب است توهم می دانی

طبع طنازدراین قافیه ازطنزافتاد

صحبت از حرف حساب است تو هم می دانی

هرکسی آمدوحرفی زدوبارش رابست

کوزه بی رنگ ولعاب است توهم می دانی

سال نومی رسدوفصل زمستان طی شد!

نقش اندیشه برآب است توهم می دانی

بم وژاپن سزدارمایه ی عبرت گردد

زندگی روی حباب است توهم می دانی

جام ما خالی وازدوروشمارافتادیم

مستی ازدُردشراب است توهم می دانی

پیری ومعرکه گیری (رها)ثابت کرد

دور، دوران شباب است توهم می دانی

علی میرزائی"رها"

تولد حضرت زینب(ع)

تولد حضرت زینب "روز پرستار"

تو علی مرتضی را دختری

کاروان کربلا را افسری

ای عقیله در بنی هاشم به نام

در دیانت جانشین مادری

"زین اب"ی تو زینت دوش پدر

برگزیده نام تو پیغمبری

نام زینب بر تو پیغمبر نهاد

تا عطا شد دخترش را گوهری

بوده ای سنگ صبور کربلا

تو شهید کربلا را خواهری

در شجاعت ارث بردی از علی

در فصاحت در کلامت محشری

در بلاغت خار چشم دشمنان

کور کردی چون یزید کافری

تو حکیمی بی معلم عالمی

عالمان را در حقیقت سروری

بوده ای سجاد را پشت و پناه

تا امامت را نمایی یاوری

کی توانم قطره ای را ای"رها"

کرد از دریای ایمان داوری؟

علی میرزائی"رها"  

تولد ساحره و سپیده "دخترانم"

تولد ساحره وسپیده

سپیده، ساحره ای غنچه های خندانم

دو شاخه ی گل خوشبو به باغ و بستانم

دوبلبلان خوش الحان آشیانه ی من

امید صبح غم انگیز و شام هجرانم

بهار سیزده و ده زعمرتان بگذشت

به زیر پرده ی خجلت زشرم پنهانم

چرا سپرده دو گوهر خدای بی همتا

به دست بی سرو پایی چو من نمی دانم

نه دانشی که نمایم ره شما روشن

نه مکنتی که شما را به اوج بنشانم

به زیور هنر و علم خود بیارایید

که زر خرید نگردید ای عزیزانم

ز تکیه کردن بر ناکسان بپرهیزید

که درد و محنت این نکته خوب می دانم

کنون که شاد به این جشن مختصر باشید

زدوده ام غم دل را دو باره شادانم

حذر کنید زیاری که سست پیمان است

ز سست عهدی یاران چنین پریشانم

ندارد آه (رها) تا که ناله بستاند

دلم خوش است که در عهد سخت پیمانم

علی میرزایی"رها"


تولد سودابه دخترم

تولد سودابه دخترم

خداوندا تو پر کردی شبی پیمانه ی مارا
عطا کردی سحرگه دختر فرزانه ی مارا
بُد آن شب اول ژانویه روز یازده از دی
که کردی گرم و نورانی خدایا خانه ی ما را
تو ای سودابه جان زاغاز طفلی خوش قدم بودی
که بنمودی گلستان دخترم ویرانه ی مارا
تو را چون گل به دامن ها نشانیدیم و بو کردیم
تو زینت بخش بودی روز و شب ها شانه ی ما را
گلستان های علم و معرفت را نیک پیمودی
به خرمن ها تو دادی پاسخ یک دانه ی مارا
چو شاخ خشک سیلی خورده از باد خزان بودیم
تو شادی بخش بودی نازنین غم خانه ی ما را
(رها)پیرانه سر،مستانه گاهی گر سخن گوید
به دیداری زمی پر می کنی خم خانه ی مارا
علی میرزائی
"رها"

تولد سیامک و روشنک "تهران"

تولد سیامک و روشنک

سیامک، روشنک دارید جشنی با صفا امشب

مبارک باشد این جشن تولد بر شما امشب

بهار هشتمین و پنجمین را کرده اید آغاز

بساید سر به درگاه شما باد صبا امشب

دو مروارید غلطانید زاغوش صدف پید ا

نگهدار شما باشد زچشم بد خدا امشب

به درگاه خدا ای کودکان دست دعا گیرید

که تا شاید بزرگان را دهد مهر و وفا امشب

شما ای غنچه های من از آن بینید حیرانم

که در گرداب طوفانم به دون ناخدا امشب

زراهی دور می آیم ز پا افتاده وخسته

ببخشایید خاموشی به مرغ بی نوا امشب

ندارد سیزده شمع شما دودی در این محفل

چو در این انجمن پیچیده است آه (رها)امشب

علی میرزائی

تولد نوید

تولد نوید تهران تابستان 1365

فرخنده باد جشن تولد ترا نوید

عمرت دراز باد و مه و سال تو سعید

نه شمع روشنی که سر میز جشن تست

سال دهم زعمر ترا می دهد نوید

دارم امید تا که بمانی تو سال ها

دنیا به کام گردد و باشی تو رو سپید

پوش ای پسر به قامت خود رخت تر بیت

غافل مشو که دوره ی پیری زره رسید

آموز علم و دانش و اندر عمل بکوش

هر گز مبر به دور زمان از دلت امید

ای گل به باغ ،تربیت باغبان پذیر

دامان غنچه را سر خار و خسان درید

آن غنچه ای به فصل بهاران شود گلی

نی حرف از هزار که از باغبان شنید

از چل گذشت عمر من و ره نبرده ام

آن جا که میل این دل دیوانه ام کشید

زیرا که باغبان به سر خود ندیده ام

افتاده ام ز شاخه جو باد خزان وزید

سوزم چو شمع و آه سحر گاهیم هنوز

هر شب زسینه بر فلک و آسمان رسید

بس کن (رها)تو شکوه که جشن تولد است

جشن تولد پسر خوب ما نوید

علی میرزائی(رها)

تو نور دیده ی مایی

تونور دیده ی مایی

عزیز بهتر از جانی تو شمع مجلس آرایی

نسیم صبح امیدی امید شام دل هایی

شفای قلب محزونی دوای درد هجرانی

تو رشک عطر گل هایی چو برگ گل سراپایی

بیا یک دم به بالینم بده ای گل تو تسکینم

تو پیک آرزوهایی تو نور دیده ی مایی

به باغ آرزو هایم تو آن سرو خرامانی

تذروی در بیابانی تو آهویی به صحرایی

شکایت های دل کم گو بزن آن طره را یک سو

ببین در آینه گیسو که زیباتر ز زیبایی

بود جسم تو جسم من بود روح تو روح من

منو تو ما شویم آخر تحمل کن تو فردایی

دل خونم تو بشکستی در امید من بستی

ولی دردم تو می دانی یقین دارم که می آیی

همه دردی همه صبرم همه سوزی همه سازم

ندارم من به غیر از تو ازین عالم تمنایی

کشیدی خنجر مژگان دریدی سینه ی سوزان

اگر خواهی تو نقد جان بفرمانم چه فر مایی

"حدیث عاشق صادق شنو از وامق و عذرا"

و گر نه من کجا وامق کجا تو نیز عذرایی

(رها)سوزد زهجرانت شود جانم به قربانت

چه خواهد شد اگر گاهی نهی بر چشم من پایی

علی میرزائی"رها"

تهمت مستی

تهمت مستی

دل تنگ مرا دیدی میان را تنگ تر بستی

گمانت بود با این کار بردارم دل از هستی

نمی دانی مگر با سخت جانی سخت خو کردم

تو این دیوانه دل را نازنین صد بار بشکستی

چه شب ها صبح کردم ماه من در پای قصر تو

چو دیدی دود آهم در به رویم از جفا بستی

مرا سر در گریبان دست بر پیشانی حسرت

بسی دیدند شب گردان زدندم تهمت مستی

جوانی ها (رها) افتان و خیزان در قفای او

به هر جایی دویدم بر نیاورد از وفا دستی

علی میرزائی(رها)