رو به قبله
چه شبهایی که با بیچارگی شب را سحر کردم
تو را دیدم خودم را نازنین بیچاره تر کردم
دلم غمخانه ی غم های عالم بود و حیرانم
چرا از نو غمی سر بار ِغم های دگر کردم
غم سنگین عشقت را دل من بر نمی تابد
اگر عمری به غم های دل دیوانه سر کردم
مرا شعر و کتاب و محنت و کنج ِفراغی بود
بلایی آمد از چشم تو خود را در به در کردم
به کار ِبستن ِبار ِسفر زین خاکدان بودم
نشانی از تو دیدم سویت آهنگ سفر کردم
(رها) با این بلای آسمانی عالمی دارد
که هر شب رو به قبله بر رهش عمری نظر کردم
علی میرزائی(رها)