اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دیوانه ی عشق

دیوانه ی عشق

باشد  آن  چشم   بلاخیز  آفت  جانم   هنوز

می رسد هر شب به گردون آه سوزانم هنوز

حسرت روی ترا در سینه دارم روز و شب

اشک و آه و درد و غم  باشند مهمانم  هنوز

یاس  خوشبوی سفیدم  سایه  افکندی به غیر

نیستی  آگه  مگر  از  داغ   پنهانم    هنوز

گر چه عمری سوختم چون شمع از هجران تو

هم چنان می سوزم و بر عهد و پیمانم هنوز

بس که دیدم آرمیدن های گل در پای خار

می چکد خونابه ی چشمم به دامانم هنوز

گل فراوان است در گلزار خوبان چون کنم

تا که دل خون تو ای سرو خرامانم هنوز

با تغافل های خود جانم به لب آورده ای

چشم بر  راه   توام با چشم گریانم هنوز

من همان دیوانه ی عشقم که بودم از ازل

می دهد بوی جنون اوراق دیوانم هنوز

گر ندارد پختگی شعر (رها) عیبم مکن

بر سر خوان ادب یک تازه مهمانم هنوز

علی میرزائی 

زکات چشم سیاه

زکات چشم سیاه

به اوج ِصفحه به کاوِر نشسته ای بانو

چه چشم ها که به چشمت تو بسته ای بانو

خدا کند که نیفتد به چشم زیبایت

دو چشم خسته ای از، دل شکسته ای بانو

زکات چشم سیاه و کمان ابرویت

بکن تو هدیه به بیمار خسته ای با نو

ازآن غرور دوچشم سیاه تو خواندم

که از زمین و زمان دل گسسته ای بانو

به باغ گل ندهم نسبتت که عین خطاست

که خود بهاری و عید خجسته ای بانو

"رها"چو آن بَرو رو را قیاس با گل کرد

چو گلبنی که ز یک شاخه رسته ای بانو

علی میرزائی"رها"

سنتور می چسبد


سنتور می چسبد

اگر عاشق شدی بر دلبری از دور،می چسبد

و او هم عاشقت شد عاقبت،بد جور می چسبد

تو را باشد اگر طبعی و اندک مایه ی شعری

که بنشانی تو عشقت را به جای حور می چسبد

ز شوق عشق زندان می شود بر تو گلستانی

به جای جوجه و می،چایی و بلغور می چسبد

خیال یار و جوی آبی و یک گوشه ی دنجی

صدای "اکبر گلپا"،چه با سنتور می چسبد

چه غم کردند آب و برق و گاز ِ خانه ات را قطع

کنار ِ منقل و چایی  ِ بی وافور می چسبد

قناعت با دبیری کردم و اندک حقوق آن

برای عده ای هر چند، پول زور می چسبد

"رها دل بسته بر "یاس سفید"ی از سیه چشمان

که مِهرش بر دل صد پاره ی رنجور می چسبد

علی میرزائی"رها" 

شام سیاهی کرده ام پیدا


شام سیاهی کرده ام پیدا

بلایی آسمانی با نگاهی کرده ام پیدا

شدم آواره وشام سیاهی کرده ام پیدا

به مهمانی دنیا آمدم صد خون دل خوردم
ز اشک نیمه ی شب ها سپاهی کرده ام پیدا

ز عشق آتشینت بود ای سرو سهی قامت
که در خوان ادیبان جایگاهی کرده ام پیدا

تو موسیقی و شعری،گوشه ی شوری و شهنازی
که در سازم عجب سوز ِ سه گاهی کرده ام پیدا

تو مضمون غزل های منی یاس سفید من
نگو هرگز رفیق نیمه راهی کرده ام پیدا

اگر پای تو باشد درمیان شاعر ترم حتی
نگویی دلبری از پرتگاهی کرده ام پیدا

به دون عشق در دنیا "رها"ما بر سرکاریم
اگر یاس سفید ماه ِ ماهی کرده ام پیدا

علی میرزائی "رها" 

شعله ی آه


شعله ی آه
چشم تا بر تو و آن چشم پریوار افتاد
از نگاه تو نه یک تیر که رگبار افتاد

آن چه از جانب تو بر دل دیوانه رسید
آتشی بود نه یک بار که صد بار افتاد

شعله ی آه من از سینه به افلاک رسیتد
تا در آیینه ی دل کار به زنگار افتاد

زر خرید تو شدم خانه خرابم کردی
آخر از دست تو ام کار به بازار افتاد

قلب درمانده ی من تا که گرفتار تو شد
کار با "سی سی یو" و تخت و برانکار افتاد

باغبان تو مرا راند به خواری از باغ
پای من از چمن و سبزه و گلزار افتاد

برد از یاد مرا، مست، به بزم دگران
تا "رها"کار تو با شوله قلمکار افتاد
...................
بس پیامک ز تو آمد، همه قلابی بود
دست "ایرانسل" من رو شد و از کار افتاد

"تلگرام"تو هم "آن لین" و سخن با دگران
تا که کُنتاکتم از ارزش و هنجار افتاد

"چت" ِ من ،باز به "فیس"است و پیام از هکران
بهر تنظیم نتم کار به آچار افتاد

علی میرزائی(رها)

شکوه


شِکوَه

تو را ای بهتر از جانم من امشب در سفر دارم

اگر افسرده هر شب در قفس سر زیر پر دارم

تو جانم باشی و اما گریزانی چو بخت از من

مگر ای بی وفا یک نیمه جان من بیشتر دارم

کنون شهریور است و سینه ام ماتم سرای تو

چو درد جان گدازی نازنین کز شهرور دارم

تو و آن مهربانی های پنهان تو با دشمن

من و این درد پنهانی که هر شب بر جگر دارم

مگر با رفتنم راحت شوی روزی تو از دستم

و گرنه کی توانم سرو من دست از تو بر دارم

درخت عشق سوزانت خورد آب از دو چشم من

مکن عیبم اگر زین عشق امید ثمر دارم

مگر دردم نمی دانی که حرفم را نمی خوانی

مگر هر جا نمی بینی که من چشمان تر دارم

زدستت شکوه ها دارد(رها)یت با خدای خود

حذر کن زاه سوزانی که هنگام سحر دارم

علی میرزائی(رها)

محراب ابرو ها

محراب ابروها

به سرو قامتت دل بستم و محراب ابروها

که شد قسمت مرا آخر طناب دار گیسوها

شراب تلخ نا کامی به جامم ریختی اما

شراب و شهد کندوی دهانت سهم پرروها

نمانده جای امنی در جهان از دست نا اهلان

شدند آواره قبل از فصل کوچ خود پرستوها

نبینم تا که تزویر و ریا، نامردمی ها را

به صحرا ها رمیدم در شمار خیل آهو ها

«رها» از عاشق و معشوق، جمله  ما سر کاریم

چه بوده حاصل ما در جهان غیر از هیاهوها

علی میرزائی «رها»

مصاریع هم وزن در بداهه سرایی

مصاریع هموزن در بداهه سرایی

ای خوشا بار دگر تا به خراسان برسم

در ره عشق تو هیهات به سامان برسم

می شود در غم عشق تو به پایان برسم؟

صبر خواهد که به آن چاه زنخدان برسم

بر شکر خند تو چون قند فریمان برسم

عاقبت در غم عشق تو به هذیان برسم

ای زلیخا ز غم عشق به زندان برسم

در شب هجر تو افسوس به حرمان برسم

بر سر کوی تو با حال پریشان برسم

ریزگردی شوم آخر به خوزستان برسم

تلفن کن به قفای تو به تهران برسم

گر که تهمینه شوی من به سمنگان برسم

حیف باشد که به یک آدم نادان برسم

یوسفم همره تو باز به کنعان برسم

شود آیا که به تو ای مه تابان برسم؟

نیست امید به دیدار تو آسان برسم

در پی لعل لبت من به بدخشان برسم

کمکم کن که به آن پسته ی خندان برسم

یاس خوش بوی منی کی به تو آسان برسم؟

مصرع بیستم آمد پرو پیمان برسم

علی میرزائی"رها"