اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

راز پنهان

راز پنهان

این دل دیوانه ام از درد هجران پر شده است

از غم عشق تو و این راز پنهان پر شده است

گرد بادی بوده ام عمری به صحرای غمت

از به هر سو تاختن هایم بیابان پر شده است

از غزل ،از بیت هایم صفحه های فیس بوک

خوب بنگر نازنین با آه و افغان پر شده است

عشق خود از من نگیری یاس خوشبوی سفید

دفتر شعرم ز بویت چون گلستان پر شده است

پانصد و چل تا غزل دارم به نامت تا کنون

از غزلهای به اشک آلوده دیوان پر شده است

می زدم بر سیم آخر تا به دست آرم تو را

حیف، ظرف ِچند روز ِ،ِروبه پایان پر شده است

چاپ دیوانم میسر نیست سانسور می شود

چون ز آغوش و کنار و وصف خوبان پر شده است

شعرهایم مثل عمرم رو به پایان می رود

کاسه ی صبر(رها) از عشق سوزان پر شده است

علی میرزائی(رها)   

سر بدار

سربدار

به آتش دل عاشق شرار می گویند

به شام بی کسی اش شام تار می گویند

مرا امید سحر نیست در شب هجران

خزان زندگی ام را بهار می گویند

شبم تو روز کنی تا به گوشه ی چشمی

به چشم مست تو لیل و نهار می گویند

به وصف خویش نبینی تو بهتر از شعرم

چرا که وصف تو یک از هزار می گویند

اسیر عشق تو،زندانی ام به خانه ی خود

به خانه ای که نباشی مزار می گویند

دویده ام به قفایت همیشه جان بر کف

به عاشقی چو "رها" سربدار می گویند

علی میرزائی"رها"