اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

رحلت حضرت پیامبر(ص)

رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

رحلت جانسوز ختم المرسلین

تسلیت بادا به  کل   مسلمین

آن که قبل ازرحلت خودبوده است

مدتی مهمان رب العا لمین

فاطمه(س)درهجرتش تسبیح خوان

تاکه آمد بوسه ی حق بر جبین

جای آن داردکه در هجران او

اشک و خون بارد زچشم مسلمین

سال گرد رحلت جد حسن(ع)

همزمان شد باعروج فخردین

فخردین یعنی کریم اهل بیت

شد شهید راه حق آن نازنین

ای حسن(ع)دریاب این درماندگان

زین همه ظلم وستم روی زمین

آخرماه صفر هم شد شهید

بوالحسن یعنی امام هشتمین

ای رضاجان(ع) حج ماپیچارگان

هستی ودارم به این مطلب یقین

چون مقیم مشهد ت باشد«رها»

ازکه جوید جز(رضا) اونستعین

علی میرزائی "رها"

رضا"شهدت حضرت امام رضا ع"

شهادت حضرت امام رضا(ع)رضا

 رضا از خدعه ی مامون خبر داشت

کجا او بر ولیعهدی  نظر داشت ؟

همان عزم حسین د ر راه  کوفه

رضا هم د ر ره مشهد به سر داشت

غرض اتمام حجت بود  اما

کجا این فهم قوم بی بصر داشت

هویدا کرد «آقا» از  امامت

نشان هایی  که بر مردم اثر داشت

شدند آگاه  مردم  از  حقیقت

که از مامون نقاب خدعه برداشت

چومامون ماند با رسوائی خویش

فقط یک راه حل آن  بی بصر داشت

امام هشتمین را   کرد  مسموم

چه سفاکی به دل آن بد گهر داشت

ائمه جمله گی  یک  ره  گزیدند

که رسوایی برای کفر و شر داشت

شجاعت با شهاد ت بود این  ره

که کاخ ظلم را زیر و زبر داشت

غروب آخرین روز صفر بود

حریم و هم  حرم نیلی به بر داشت

کبوتر بچه  ای  د ر صحن علیا

کنا ر زائرین  سر زیر پر داشت

صدای ناله ای را هم شنید م

چه داغی این کبوتر بر جگر داشت

تقاعد د ر کنا ر  با رگاهش

برایم  روزگاری  پر ثمر داشت

نیم شاعر کراما ت اما م است

که طبع خسته ام را پر شرر داشت

به سبکی ساده و از روی ایما ن

«رها»این گفتگو باچشم تر داشت

علی میرزائی"رها"


شهادت حضرت امام رضا(ع)

شهادت حضرت امام رضا(ع)

 رضا از خدعه ی مامون خبر داشت

کجا او بر ولیعهدی  نظر داشت ؟

همان عزم حسین د ر راه  کوفه

رضا هم د ر ره مشهد به سر داشت

غرض اتمام حجت بود  اما

کجا این فهم قوم بی بصر داشت

هویدا کرد «آقا» از  امامت

نشان هایی  که بر مردم اثر داشت

شدند آگاه  مردم  از  حقیقت

که از مامون نقاب خدعه برداشت

چومامون ماند با رسوائی خویش

فقط یک راه حل آن  بی بصر داشت

امام هشتمین را   کرد  مسموم

چه سفاکی به دل آن بد گهر داشت

ائمه جمله گی  یک  ره  گزیدند

که رسوایی برای کفر و شر داشت

شجاعت با شهاد ت بود این  ره

که کاخ ظلم را زیر و زبر داشت

غروب آخرین روز صفر بود

حریم و هم  حرم نیلی به بر داشت

کبوتر بچه  ای  د ر صحن علیا

کنا ر زائرین  سر زیر پر داشت

صدای ناله ای را هم شنید م

چه داغی این کبوتر بر جگر داشت

تقاعد د ر کنا ر  با رگاهش

برایم  روزگاری  پر ثمر داشت

نیم شاعر کراما ت اما م است

که طبع خسته ام را پر شرر داشت

به سبکی ساده و از روی ایما ن

«رها»این گفتگو باچشم تر داشت

علی میرزائی"رها"ایمان


عجل در ظهور آقا

عجل در ظهور آقا

بهار من زمستان بود و تابستان بتر از آن

زپاییزم جه می پرسی که خود داری خبر از آن

به هر جا می روم در ها به رویم بسته می بینم

خورم صد پشت پا از این و صد خون جگر از آن

ریاکاری ربوده گوی سبقت از جوان مردی

جوی آزادگی دیدی مرا هم کن خبر از آن

چنان نامردمی شایع بود در روزگار ما

که دارد ترس ِحفظ آبرو نوع بشر از آن

عطوفت،مهربانی،شادمانی رخت بر بسته است

مگر در سینه ی آزاده ای باشد اثر از آن

جهان آماده،آماده است عجل در ظهور آقا

بکش شمشیر عدل انداز در دل ها شرار از آن

چه خوش باشد(رها)یک صبح چشم خویش بگشایی

ببینی قبله را پر نور کاید یک سوار از آن

علی میرزائی"رها"

   

قطعه ی غدیر

قطعه ی غدیر

آخرین حج رسول انجام شد

آمد و گردید مهمان در غدیر

با هزاران کاروانی مصطفی

کرد منزل در بیابان در غدیر

تا کند ابلاغ ،فرمان ِ خدا

بر همه جمع مسلمان در غدیر

رفت بر منبر کنار ِ او علی

آسمان شد نورباران درغدیر

گفت،بعد از من علی مولا بود

چهره ها گردید شادان درغدیر

گفت اکملت لکم الیوم دین

با علی بستند پیمان در غدیر

اشک شوق آمد به چشم مومنین

دیده گریان،چهره خندان،درغدیر

مسلمین جام از غدیر خم زدند

از زلال ِنور ایمان در غدیر

هجده ی ذی الحجه مانده چون گلی

بر سر ِ خار ِمغیلان در غدیر

بعد ِچندین قرن ازحج الوداع

روح دین جاری است،چون جان در غدیر

مانده هم ،خاکستری آیاهنوز

در اجاق سرد بی جان در غدیر؟

ای «رها»عید ِ«غدیرخم» بود

یادگار عهد و پیمان در غدیر

علی میرزائی

میلاد رسول اکرم


میلاد رسول اکرم(ص)

نگین ختم رسل دل مرا بود سویت

دو  مانعند  برای  زیلرت   کویت

یکی است فقر و دگر نوبت سفر باشد

اگر چه زنده ز دورم ز نوشدارویت

در آسمان نبوت  ستاره  ای  هستی

که خیره مانده دو چشمان من به سو سویت

جهان ز نور ولایت همیشه نورانی است

که غرق کرده جهان را ز نور هم سویت

گرفته ایم به هر گوشه جشن میلادت

خدا کند که  تاسی  کنیم  از  خویت

خوشا کسی که مسلمانیش چنان باشد

که بعد مرگ نهد سر به روی زانویت

(رها)چو حسرت روی ترا به دل دارد

رود به کوی رضا تا که حس کند بویت

علی میرزائی(رها)