اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

روسری و مقنعه

روسری و مقنعه

با روسری و مقنعه فرقی تو نداری

با گونه ی چون سیب و زنخدان که تو داری

ماهی که یکی نیمه ی آن سایه گرفته است

با نیمه ی دیگر همه را جان به لب آری

گر مقنعه بر داری از آن چهره ی زیبا

باشد که بر آری ز دو عالم تو دماری

هر چشم که آن چشم سیاه تو ببیند

صبراست نه اورا ونه آرام و قراری

بهتر که تو روبنده زنی ای مه زیبا

تا دل نکند آرزوی بوس و کناری

در خیل بتان سرو قد و ماه ِمنیری

جز ناز و جفا عیب تو دانی که نداری

با این همه ترسم که (رها)با قد ِ رعنا

آواره کند خلق ز هر شهر و دیاری

علی میرزائی  (رها) 

سراپا مهربانی

سراپا مهربانی

رفتی و در حسرت تو اشک شب ها مانده است

در فراق تو دلم شیدا و رسوا مانده است

آمدی اما نپاییدی جو باران بهار

شد بهار من خزان درد و غمت جا مانده است

عشق طاقت سوز تو ای اختر شب های تارم

کرده ام مجنون، که او بی یار و لیلا مانده است

آمدم چون سایه دنبال تو هر جا در بدر

تو ندیدی در قفایت عاشقی وامانده است

حسرت روی تو را با خود به محشر می برم

از ثری  داغ  تو در دل  تا ثریا مانده است

روزگار عاشقان هرگز نگردد بر مرادم

بعد عمری سوختن من را دریغا مانده است

ای سراپا مهربانی،خوب می دانی "رها"یت

مانده سر در زیر پر تنهای تنها مانده است

علی میرزائی"رها" 

کار ماست

کارماست

بغض،سد راه سینه،شاهد گفتار ماست

گریه های نیم شب ها روزگاری کار ماست

سایه ات را بر سر ما نازنین کردی دریغ

جانشین سایه ی تو سایه ی دیوار ماست

رانده ای ما را ز باغت یاس خوش بوی سفید

در گلستان هر گلی بعد از تو مثل خار ماست

نیست امیدی به پایان مصیبت های دل

اشک و آه و درد و غم مهمان شام تار ماست

چشم بر در،در سکوت  نیمه ی شب های ما

خِش خِش ِ جاروی مرد راه شب غمخوار ماست

شادیت را چند روزی گر که ماتم می کنیم

می رویم امروز و فردا عشق تو، افسار ماست

چشم ما از تو نشد سیر و دل از جان سیر شد

رفتن از کویت "رها"را عاقبت اجبار ماست

علی میرزائی"رها" 

مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش آن چشم سیه طاقت دیدار ندارم

نزد آن غنچه ی لب طاقت گفتار ندارم

با نگاهی تو چنان شعله به جانم زده ای

که جمال تو به سر جرئت پندار ندارم

هر کسی یار به بر دارد و در راز و نیاز است

من به جز مرغ شباهنگ پرستار ندارم

سایه ای سرو روان بر سر اغیار فکندی

من به ویرانه به جز سایه ی دیوار ندارم

ای (رها)گر شبی آن ماه به بالین تو آمد

گو غمی نیست که در این دل بیمار ندارم

علی میرزائی(رها)