روسری و مقنعه
با روسری و مقنعه فرقی تو نداری
با گونه ی چون سیب و زنخدان که تو داری
ماهی که یکی نیمه ی آن سایه گرفته است
با نیمه ی دیگر همه را جان به لب آری
گر مقنعه بر داری از آن چهره ی زیبا
باشد که بر آری ز دو عالم تو دماری
هر چشم که آن چشم سیاه تو ببیند
صبراست نه اورا ونه آرام و قراری
بهتر که تو روبنده زنی ای مه زیبا
تا دل نکند آرزوی بوس و کناری
در خیل بتان سرو قد و ماه ِمنیری
جز ناز و جفا عیب تو دانی که نداری
با این همه ترسم که (رها)با قد ِ رعنا
آواره کند خلق ز هر شهر و دیاری
علی میرزائی (رها)
قصر امید
نقش آن قامت رعنا به دلم منقوش است
از شراب لب تو جان و دلم مدهوش است
"قصر امید مرا شعله به دندانه رسید"
تا تو صیادی و آن زلف سیه بر دوش است
دود آهم ز غمت دوش به افلاک رسید
حاصل صبح مرا دامنی اشک از دوش است
عمر بر باد شد و چشم به چشمت نفتاد
همچنان خاک رهت یاس سفید آغوش است
نیست آهی که دهم ناله بگیرم ز غمت
چون خمی باده (رها) از غم تو در جوش است
علی میرزائی(رها)