اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

رگبار شهاب

رگبار شهاب

دارند امید نگه از چشم سیاهت

صد یوسف درمانده ی افتاده به چاهت

با طرز نگاه تو ز چشمان بلاخیز

رگبار شهاب است به هر برق نگاهت

از پرده برون آی و ببین مانده هزاران

قربانی دل داده ی افتاده به راهت

حیران تو ماندند از آن روز که دیدند

از ابر حجاب تو برون آمده ماهت

برد از کف هر عامی و عارف دل و ایمان

لب خند " ژکوند "ی شده ی گاه به گاهت

با این همه دارند قبول ای بت زیبا

زیبایی تو بوده فقط جرم و گناهت

تا چند "رها" در غم عشقش تو بمانی؟

دیگر نکند بر دل سنگش اثر آهت

علی میرزائی "رها" 

صبح امید

صبح امید

آمدی یاس سفیدم تاسراپایت به بویم

غنچه های نوبه چینم درد دلهایم به گویم

خنده هایت را دوباره صبح امیدم ببینم

گرد غم از دامن تو  با سر  مژگان  برویم

تا بیفتد از نگاهت اخگری در سینه ی من

خون دل را با سرشک گریه های خود بشویم

ان چه  را گم کرده ام شام  فراق  وروز هجران

در شب آن طره و روز بناگوشت بجویم

زردی رخسار شمع از شعله ی جان سوز باشد

نازنین عیبم مکن  گر من  به کویت  زرد رویم

سرخ  فامی  نیست  زیب چهره ی افتادگانت

زرد رویی  بایدم  تا   حفظ  گردد  آبرویم

آه آتشبار  من چون  برق دامانت بگیرد

لحظه  ای  پروانه  آسا پا گذاری گر به کویم

سوختم چون شمع وخندیدم«رها»برگریه هایم

وای از فریاد  پنهانی  که  دارم  در گلویم

علی میرزایی (رها)


مهر رخشان

مهر رخشان
شبی را نازنینم با من غمگین سحر کردی
زدی آتش به جانم آتشم را شعله ور کردی
تو کوشش های دل را در تحمل کردن هجران
به یک برق نگاه ای مهر رخشان بی ثمر کردی
چنان از نور تو سیمین بدن شد کلبه ام روشن
که نور ماه گردون را تو آن شب بی اثر کردی
به سر سودای عشقت داشتم در دل خیالت را
سر مویی نشان دادی ودل را پر شرر کردی
هزاران داغ از درد غمت بر دل بُدی آن شب
تو درد داغ های بی شمارم تازه تر کردی
لب لعل تو آن شب این چنین در گوش دل می گفت
(رها) بیهوده عمری را به ناکامی هدر کردی

علی میرزائی(رها)