اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

رکورد جوانی

رکورد جوانی

ای نوگل ِبهاری ِاز شاخه رسته ام

باعشق رویت از همه عالم گسسته ام

از شوق آن دوچشم تو یاس سفید من

پیرانه سر رکورد ِجوانی شکسته ام

در آرزوی ِقامت ِسرو ِتو نازنین

برگی خزانیم که به پایت نشسته ام

"گینس"اگر ز درد و غمم با خبر شود

ماگزیمم است نمره ی این جان خسته ام

عید آمد و بهار شد و روز سیزده

بنگر کنار ِسبزه چه تنها نشسته ام

تبریک و شاد باش شنیدم ز دوستان

دردا که نیست عید و بهاری خجسته ام

گاهی نظر به توس کن و کلبه ی "رها"

بنگر چگونه چشم به راه تو بسته ام

علی میرزائی "رها"


سکوت نیم شب


سکوت نیم شب

سکوت نیم شب و ناله های یک نفره

نوای مرغ سحر، من، صفای یک نفره

فراق یار و دیار و غریب و آواره

نظاره کن من و حال و هوای یک نفره

به راه عشق تو ای نازنین نمی دانی

که خورده ام جه بسا پشت پای یک نفره

بیا به طوس ، ببین در کنار فردوسی

من و غم ِ تو و محنت سرای یک نفره

هلاک چشم سیاه تو ، عشق بی حاصل

من و خدا و تو و خون بهای یک نفره

حراج عشق و جوانی و، وحشت پیری

رسیده کار، "رها" با عصای یک نفره

علی میرزائی(رها) 

غصه ی بی همزبانی

غصه ی بی همزبانی

من آن مرغم که دارم حسرت بی آشیانی ها

به دل دارم چو کوهی غصه ی بی همزبانی ها

کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی؟

نمی داند کسی جز تو زبان بی زبانی ها

چه شبها سوختم چون شمع وآهی برنشد ازدل

نیامد صبح امیدی که بینم کامرانی   ها

منم آن در به در کزهردری رفتم جفا دیدم

ندیدم از کسی حتی ز خود من  مهربانی ها

بسی گفتند از شور جوانی  دیگران  اما

نبوییدم گلی از باغ  پر شور جوانی ها

به بی نام و نشانی گشته ام آوازه ی شهرم

خدایا ده نشان من تو کوی بی نشانی ها

چنان آش ِدهن سوزی نبود این عمر ِ بی حاصل

جوابم سرگرانی بود از روشن روانی ها

ندیدم قطره ای شادی (رها) در بحر غم هایم

نفهمیدم به عمر خویش طعم شادمانی ها

علی میرزائی(رها)  

فزون ز هفتادم

فزون ز هفتادم

دوستانم فزون ز هفتادم    

با غزل های کهنه ام شادم

این غزل ها وهم جوانی ها

سر پیری نرفته از یادم   

شمع سانم کنار پنجره ای

شعله لرزان و روی بر بادم

شعر من عاشقانه ی محض است

عاشقی بوده اصل و بنیادم

مکتب و انجمن ندیدم من

عشق آمد فقط بامدادم

بوده ام چون گیاه خود رویی

باغبانی نکرده ارشادم

شعر هایم بروزتر گردید

پا در این انجمن چو بنهادم

هم مدیران و شاعران بودند

جملگی رهنما و استادم

در خراسان(رها) به یاد شماست

گر زدور و شمار افتادم

علی میرزائی   

عشق بالنده

عشق بالنده

عشق بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

آن که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

عشق موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرکه موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که تو را دید "رها"باور کن

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد

علی میرزائی "رها"   

مصیبت نامه

مصیبت نامه

بسکه درصحرای عشقت  روز و شبها تاختیم

روز و شب دراین سفر از  یکدگر   نشناختیم

حاصل عشق توما را جزغم و آتش نبود

زاتش تو سوختیم و با غم  خود  ساختیم

این مصیبت نامه شد گر مایه ی رنج  سفر

در ازای آن جوانی را  بها   پرداختیم

همچو شمعی با زبان خویش جان را سوختیم

گربه درد خویش در بزمت گهی پرداختیم

دود آه ما اثر برآهن   سردت  نکرد

تا که نردعشق جان  سوزت  به دشمن باختیم

عهد سست یارمی سوزد(رها) را روزو شب

گرچه در دریای آتش  خویشتن  انداختیم

علی میرزائی"رها"

نگاهم بده

نگاهم بده

گرفتار عشقم نگاهم بده

نگاهی ز چشم سیاهم بده

شب روز من هر دو یکسان بود

نگیر از سرم مهر و ماهم بده

من انسانم و اشرف گونه ها

اقل ارزش برگ کاهم بده

من آواره ام خانمان سوخته

خدایی کن و سرپناهم بده

جوانی نکردم تو پیرانه سر

بیا دلبری سر به راهم بده

نبودم اگر لایق بندگی

خدایا سراغی به چاهم بده

"رها"ناله های مرا نیم شب

بگیر و تو یک جرعه آهم بده

علی میرزائی"رها"