اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ره صد ساله

ره صد ساله

ز درد حسرت رویت اگر یک دم نیا سودم

ولی در چشم تو در امتحان عشق مردودم

دل پر خون و پای خسته من در وادی عشقت

ره صد ساله را ای نازنین یک روزه پیمودم

ندیدم جز غم جان سوز عشقت در دل خونم

به هر صبح غم انگیزی که چشم خویش بگشودم

دلم غم خانه ی عشق تو و هر بامدادی من

غمی نو بر سر غم های این غم خانه افزودم

نصیبم دامن اشکی است هر شب در فراق تو

چو کوهی زیر رگبار غم این عشق فرسودم

ز ناز خار بر گل شکوه ها دارم به دل اما

تو خوارم کردی ار گاهی زبان شکوه بگشودم

فرو بستی تو چشم لطف از دیوانه ات ور نه

همان دیوانه ای هستم که از روز ازل بودم

مرا گر زنده می بینی به یاد حرف جان سوزی است

که روزی از دهان غنچه مانند تو بشنودم

(رها)را ترک جان آسان تراست از گلبنی چون تو

اگر چون شبنمی بر دامنت یک دم نیاسودم

علی میرزائی(رها) 

صبر و قرار

صبر وقرار

مرا ز عشق تو صبر و قرار باید و نیست

امید وصل تو ای گل عذار باید و نیست

دل مرا که فراق تو بر نمی تابد

جو سرو قامت تو در کنار باید و نیست

مهی که قصر امید مرا کند روشن

چراغ خانه ی من شام تار باید و نیست

دل شکسته و آه شبانه ی من را

کنار بستر من غمگسار باید و نیست

(رها) گذشت جوانی و یار یک رنگی

در این زمانه ی بی اعتبار باید و نیست

علی میرزائی(رها)    

عشق حقیقی

عشق حقیقی

در آرزویت مانده دل، غرق تمناست

از آه صبح و چهره ی زردم هویداست

عشق حقیقی درد سر بسیار دارد

الگوی آن تا قصه ی مجنون ولیلاست

درد نگاهی،گاهی از چشم سیاهی

درجسم و جان افتد که دردی بی مداواست

در عاشقی،حیرانی و خانه به دوشی است

بیچاره عاشق،گاهی این جا،گاهی آن جاست

عشق جوانان فانتزی گردیده امروز

چون بر اساس خانه و ماشین و ویلاست

ماه عسل،بعد از عروسی عکس سلفی

خانه نرفته، بین آن ها جنگ و دعواست

جای "نظامی"خالی این دوران، که می دید

صدق  ِ ضمیر عاشقان از چهره پیداست

پیرانه سر، داری "رها" داغ که  بر دل

با این که دانی مهلتت امروز و فرداست

علی میرزائی"رها"     

کهکشان سینه

کهکشان سینه

فکر کردم روزگارم را تو بهتر می کنی

خانه ی غم را شبی بی در و پیکر می کنی

جای اشک امشب گلاب از دیده ام باشد روان

باغ دل ویرانه گل ها را تو پر پر می کنی

چون نسیم آلوده دامانم نشد از بوی گل

باغ دل را باز امشب شهر قمصر می کنی

روز و شب از یک دگر نشناختم در ماتمت

روزگاری روز من باشب برابر می کنی

می کنم پرواز شب در کهکشان سینه ات

هر سحر از دیده ام دامن پر اختر می کنی

در جوانی بوده ای مردود درس عشق او

ای "رها" پیرانه سر درس خو از بر می کنی

علی میرزائی"رها"

ناز و جفا

ناز و جفا

چهره ی گلگون خود افروختی

با نگاهی هستیم را سوختی

رفتی از هجران خود چشم مرا

بر در غم خانه ی من دوختی

مرغ در دامی تو و عمری اسیر

از که این ناز و جفا آموختی؟

تا که دیدی مشتری ناهید من

ناز عالم را به من بفروختی

کوهی از غم های بی پایان خود

در دل خون (رها)اندوختی

علی میرزائی(رها)

نمک گیر

نمک گیر

به یک نگاه نمک گیر کرده ای من را

ز غیر خود ز همه سیر کرده ای من را

در آرزوی تو در آتشم نمی دانی

نگاه کن چه زمین گیر کرده ای من را

نه دل به کار و نه خانه نه زندگی دارم

تو از زمین و زمان سیر کرده ای من را

مرا نه قدرت ماندن نه طاقت رفتن

که دست و پای به زنجیر کرده ای من را

اگر چه بار و برت شد ز دیگری اما

به درد و رنج تو درگیر کرده ای من را

بده اقل تو پیامی ، پیامکی گاهی

کنون که پیر تر از پیر کرده ای من را

چه بود جرم و خطای (رها)که نزد رقیب

چنین ز جور تو تحقیر کرده ای من را

علی میرزائی(رها)