اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دلبر طناز

دلبر طناز

ز بس که دلبر ما سخت گیر و طناز است

هنوز بعد چهل سال بر سرناز است

به قامتش که قیامت به جمع خوبان کرد

چه حاجت است بگویم که سرو شیراز است

چو غنچه لب ز سخن بسته با کرشمه و ناز

دو لب مگو که دو خرما ز نخل اهواز است

ستم کشیده ی عشقم اگر شکسته دلم

مرا نه شوق پریدن نه شور پرواز است

نه مانده است دریغا امید دیدارش

مرا به هر سر مویش هزار ویک راز است

هزار بار به او گفته ام عزیز دلم

"قسم به عشق که زیبا ترین سرآغاز است"

اگر که میل پریدن به سوی من داری

بیا بیا در غم خانه ی "رها"باز است

علی میرزائی"رها"

دلتنگی

دلتنگی

وای ازین د لتنگی واین راه دوروصبرکم

یک دل پیچاره وکوهی زدرد ورنج وغم

درشب هجر توجانم رابه لب  می  آورند

ناله های   نیمه شب با سوز آه  صبحدم

ای امید  زندگی  بال وپرم  بشکسته اند

بارغمهای  تو وبد مستی   اغیار  هم

نیست امیدی به  پایان  مصیبتهای  دل

درحضریا درسفر تا بی توباشم ای صنم

آتش عشق ترا درسینه دارم  من نهان

چون که دارد زندگانی نازنینا زیروبم

گرگدای کویت ای ماه شب آرایم چه غم

چون به یک جامی روند آخرگدا ومحتشم

سوخت گرپروانه ای یکدم زسوزشعله ای

زاتش عشق تومی سوزد"رها"یت دم بدم

علی میرزائی "رها"

دلم خوش است

دلم خوش است

دلم خوش است سیه چشم همدلی دارم

به باغ غم زده ی خویش بلبلی دارم

نمی کند به کویر دلم اگر پرواز

خوشم که با غم او بزم و محفلی دارم

ز طوس گر که به شهرش هزار فرسنگ است

برای دیدن او گاه من پلی دارم

پلی که قابل رؤیت برای چشم دل است

غنیمت است ز دیدار حاصلی دارم

قلم روانه به کاغذ ز عشق او گردد

ز شوق اوست گهی شعر ِقابلی دارم

دلم شکسته، به قایق شکسته ای مانم

به روی موج ِغم امّید ِ ساحلی دارم

(رها) اگر، چه بُوَد پایه های پل لرزان

برای لیلی ی ِ خود باز محملی دارم

علی میرزائی(رها)

دوره گرد

دوره گرد

عشق طاقت سوز بی فرجام تو با من چه کرد؟!

حسرت عالم به دل دارم ز دستت،کوه درد

سخت جانی های من را آزمودی نازنین

قلب من را بشکنی اما تو با رفتار سرد

شادی عالم ندارد قیمت غم های من

در خریداری غم عمری است باشم دوره گرد

در قفایت خشکی و دریا زهم نشناختم

کرده ام صحرا نوردی، بوده ام دریا نورد

شادی استاد بیدختی،نچربد بر غمم

چون در این سودا،"رها" استاد،بازد تخته نرد

دوش بودم میهمان ِ جمع احباب قدیم

صبح کردم اندکی با بیت استادم نبرد

علی میرزائی "رها"  

دوستان ندیده

دوستان ندیده

دوستان شاعری نا دیده پیدا کرده ام
در کویری چشمه ی آبی مهیا کرده ام

بهر پیوستن به جمع پارسی گو شاعران

روز ها در ثبت نام امروز و فردا کرده ام
می روم در صفحه های این فخیمان عزیز

وین زبان الکنم را پاک و شیواکرده ام
می نویسم گاه شعر ناقصی در دفترم

با حضور و نقدشان بس شعر زیبا کرده ام

دفترم را می رسانم گاه گاهی هم به روز

ای بسا در چشم آن ها خویش رسوا کرده ام
بر مدیر و بانیان" سَایت بیدل" صد درود

کاین بزرگان در وب خود جمع یک جا کرده ام

لاله ای بودم (رها) آواره در صحرای غم
در کنار جمع خوبان ترک صحرا کرده ام

علی میرزائی(رها)

دیر آمدی

دیر آمدی

گر نمی دیدم تو را دنیای من دنیا نبود

رفتنی بودم برایم مهلت فردا نبود

در نگاهت بود اکسیر جوانی نازنین

 ور نه در پیری مرا در سر جوانی ها نبود

چشمه ی آب زلالی یاس خوش بوی سفید

حیف این آب زلال خوشگوار از ما نبود

شهرت مجنون به قیس عامری بیخود رسید

بوده ام مجنون تر از او چون تو ام لیلا نبود

گرد بادی بوده ام عمری به صحرای غمت

ریزگردی بر سر کویت ز ما پیدا نبود

آمدی لیلای من دیر آمدی، دیر آمدی

ای "رها" افسوس لیلا آمد و تنها نبود

علی میرزائی"رها"   

سیزده بدر


سیزده به در

سال کهنه رفت با خون جگر

سال نو آمد و غم ها پشت ِسر

نحسی دنیا مگر طی می شود

رفتن یک روز با سیزده به در

با غم و درد پیاپی چون کنیم

سیصد و شصت و چهار روز دگر

عاشقی کن عاشقی کن عاشقی

تا که از دنیا تو باشی بی خبر

شرط،آن باشد دلت مثل (رها)

گنج غم باشد به جای گنج زر

علی میرزائی(رها) - مشهد –طوس 13/1/1395

شبی مهمان من باشی


شبی مهمان من باشی

چه خواهد شد شبی ای نازنین مهمان من باشی

گذارم سر به دامانت سر و سامان من باشی

دهم شرح غم و درد جدایی های طاقت سوز

اگر دردم تویی یک لحظه هم درمان من باشی

به دنبال تو جان بر کف دویدم سال های سال

کنون جان بر لبم جانا شبی جانان من باشی

ببینی بزم شب های مرا با اشک و آه و غم

امید زندگی مهمان هم بزمان من باشی

تو باشی شاهد دل بستگی هایم به اختر ها

پرستار من و چشم تر و حیران من باشی

پریدی گر که با اغیار در باغ و گلستان ها

به یاد خانمان بر بادی و زندان من باشی

(رها) را چشم سوی آسمان در پنچه ی غم ها

ببینی تا گواه سختی پیمان من باشی

علی میرزائی(رها)

صدای من و تو

صدای من و تو
عاشق هم شدن ماست صفای من و تو
درد عشق من وتو بود دوای من و تو

گر چه فرهادم و شیرین منی یاس سفید
بیستون سد بزرگی است برای من و تو

عشق ما گر چه خیالی است ولی جان سوز است
روی موجی چو حباب است بنای من و تو

بس که چون سایه به دنبال تو بودم همه جا
آشکار است عزیزم رد ِ پای من و تو

بغض حسرت به گلو سد ره فریاد است
نشنود گوش فلک گر که صدای من و تو

دود آه تو "رها" دوش به افلاک رسید
شاید آید به سر رحم خدای من و تو

علی میرزائی(رها) 

عشق نهانی

عشق نهانی

من را چه بهره ای زمی ِارغوانی است

تا چار فصل زندگی من خزانی است

داغی که لاله سان به دلم مانده یادگار

آن داغ حسرتی است که از زندگانی است

دادم جوانی ام که به پیری رسم ولی

دل شرمسار عهد شباب و جوانی است

دوران کودکیّ و جوانیّ و پیری ام

صد زخم دیده ام که ز نظم جهانی است

در حیرتم ز بی خردی که تمام عمر

در جستجوی سایه به دنیای فانی است

این نیمه جان ِمانده پشیزیزی نمی خرند

یاری کن ای اجل که تو را مژدگانی است

درد دلم (رها)به جهانی نمی دهم

کان درد یادگار ز عشقی نهانی است

علی میرزائی(رها)