اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

سیزده بدر


سیزده به در

سال کهنه رفت با خون جگر

سال نو آمد و غم ها پشت ِسر

نحسی دنیا مگر طی می شود

رفتن یک روز با سیزده به در

با غم و درد پیاپی چون کنیم

سیصد و شصت و چهار روز دگر

عاشقی کن عاشقی کن عاشقی

تا که از دنیا تو باشی بی خبر

شرط،آن باشد دلت مثل (رها)

گنج غم باشد به جای گنج زر

علی میرزائی(رها) - مشهد –طوس 13/1/1395

کاروان عشق

کاروان عشق

دیده ای گریان و قلبی پر شرر دارم هنوز

دامنی گلگون من از خون جگر دارم هنوز

مانده ام از کاروان عشق در صحرای غم

در رهی تاریک آهنگ سفر دارم هنوز

گر چه شب های فراقت را امید صبح نیست

همندیم خویشتن مرغ سحر دارم هنوز

در بهار عمرم از باغت نچیدم میوه ای

در خزان عمر امید ثمردارم هنوز

رنگ گلگون چمن خون پر و بال من است

گر چه از هجران گل سر زیر پر دارم هنوز

گر چه افتادم ز چشمت یاس خوشبوی سفید

چشم بر راه تو با چشمان تر دارم هنوز

از سرشک دیده ها و رنگ زرد خود (رها)

گنج آبادی تو را از سیم و زر دارم هنوز

علی میرزائی(رها)

گنج نهان

گنج نهان

گرفتار تو و عشقت چنانم

که فرق روز و شب از هم ندانم

اگر عشق تو ام در سر نباشد

جهنم می شود بی تو جنانم

نگیری سایه ات را از سر من

بهار ِ بی تو باشد چون خزانم

نمی دانی به شب های فراقت

بسوزانی تو مغز استخوانم

نباشی گر تو در غم خانه ی دل

نمی ارزد سر مویی جهانم

برای گفتن شعر جدیدی

به دون تو نمی گردد زبانم

غمت در سینه ام گنجی نهان است

به قربان تو و گنج نهانم

تویی تو مایه ی شعر( رها)یت

چو باشی حاکم جسم وروانم

علی میرزائی(رها)