اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل بسته به مشهد

دل بسته به مشهد

دل بسته به مشهد و گهی بسته به طوسم

یک بار ندیدی تو چناران شدنم را

دور است شمال از من و در دل هوسی نیست

با این که دلم پَر زده گرگان شدنم را

بس زیره ی کرمان به غذایم زده ایام

حس می کنم از عطر تو کرمان شدنم را

دارم به دل از کودکیم مهر رضا را

گر فخر بزرگی است خراسان شدنم را

آموختم این نکته ز فردوسی طوسی

تبریک بگویم به دل ایران شدنم را

هر جای وطن بهر "رها"مثل بهشت است

سر تا سر آن باد گلستان شدنم را

علی میرزائی"رها"  

دلم خوش است

دلم خوش است

دلم خوش است سیه چشم همدلی دارم

به باغ غم زده ی خویش بلبلی دارم

نمی کند به کویر دلم اگر پرواز

خوشم که با غم او بزم و محفلی دارم

ز طوس گر که به شهرش هزار فرسنگ است

برای دیدن او گاه من پلی دارم

پلی که قابل رؤیت برای چشم دل است

غنیمت است ز دیدار حاصلی دارم

قلم روانه به کاغذ ز عشق او گردد

ز شوق اوست گهی شعر ِقابلی دارم

دلم شکسته، به قایق شکسته ای مانم

به روی موج ِغم امّید ِ ساحلی دارم

(رها) اگر، چه بُوَد پایه های پل لرزان

برای لیلی ی ِ خود باز محملی دارم

علی میرزائی(رها)

سیزده بدر


سیزده به در

سال کهنه رفت با خون جگر

سال نو آمد و غم ها پشت ِسر

نحسی دنیا مگر طی می شود

رفتن یک روز با سیزده به در

با غم و درد پیاپی چون کنیم

سیصد و شصت و چهار روز دگر

عاشقی کن عاشقی کن عاشقی

تا که از دنیا تو باشی بی خبر

شرط،آن باشد دلت مثل (رها)

گنج غم باشد به جای گنج زر

علی میرزائی(رها) - مشهد –طوس 13/1/1395

غزل عسل

غزل عسل

عاشق شدم به چهره ی ماه ندیده ام

با یک پیام ساده ای از نور دیده ام

سروی که مهر او به دلم نقش بسته است

در سینه ام به کلک خیالم کشیده ام

لیلا صفت عنان دلم را ربو ده است

مجنون صفت به دامن صحرا رمیده ام

عشقت بسوخت آتش آن تار و پود من

دردت شکست شانه و پشت خمیده ام

سبز است از قدوم تو ای ابر نوبهار

این خانه ی ِکویری ِخشکی کشیده ام

لاف محبت از چه زنی با (رها)ز دور

بنما سفر به طوس ببین خون دیده ام

علی میرزائی"رها"

مرغ گرفتار

مرغ گرفتار

در باغ و چمن بی گل روی تو چمیدن

گل های چمن بود مرا عین ندیدن

در باغ تو عمری است منم مرغ گرفتار

روز و شب از این شاخه به آن شاخه پریدن

عمری است که در طوس منم روی به قبله

سر زیر پرم بی تو و از جمع رمیدن

چشمم به در و منتظرم تا که نسیمی

عطر تو به جانم بزند وقت وزیدن

ای حور بهشتی ِ زمینی شده ی من

ناز تو بود مثل نفس وقت کشیدن

آن برگ خزان دیده ی در دست نسیمم

چون سایه به دنبال تو هر جای دویدن

هر چند به باغ تو "رها" راه ندارد

باشد چو شرابی غم عشق تو چشیدن

علی میرزائی"رها"  

مقیم میخانه

مقیم میخانه

بهر ما کاش یک نفر می بود،دانه در آسیاب می انداخت

نه که،در دفتر حساب و کتاب،از شمار و حساب می انداخت

تا به دریا زنیم خشک شود،سهم ما جای طوس زُشک شود*

آسمان هم شب تولد ما، پشت هم هی شهاب می انداخت

پا نهادم به باغ یاس سفید،نرسیده به سوسن و رُز و بید

باغبان غنچه های گل می چید،از حسادت گلاب می انداخت

زندگی بی در است و دروازه،کم بها تر بود ز خمیازه

بر سر راه ما به خانه ی بخت،زندگی هی طناب می اندخت

دلبر آمد رخش به ما ننمود،ماه رویی ببین چقدر حسود!

ماه رخسار تا بپوشاند،موی پُر پیچ و تاب می انداخت

بود اندک حقوق ماهانه،این "رها"ی دبیر دیوانه

کاش می شد مقیم میخانه،تا که عمری شراب می انداخت

علی میرزائی"رها" 

*زُشک =از روستا های خوش آب و هوا و ییلاقی در 30 کیلومتری جنوب غربی مشهد .

یاس سفید "2"

  یاس سفید "2"

 

یقین دارم که استادان شاعرمی کنند امشب
در این وزن و ردیف و قافیه بس دٌرفشانی ها

به مشهد آمدم از طوس امشب با دلی غمگین
که یاد آوردم آن جا از تو با حسرت نشا نی ها

به مشهد آمدی از کلبه ما رد شدی در طوس
به فردوسی شکایت بردم از نامهربانی ها

به پیری در سرم دیوانگی اندختی ای عشق
بسی تمرین پیری کرده ام چون در جوانی ها

به قربان قد سروت به ما هم گوشه ی چشمی
به گوشم می رسد هردم نوای کاروانی ها

به دل میماند آخر حسرت روی تو تا محشر
که مهلت رو به پایان می رود با شادمانی ها

خدا ما را ندادی طالع و بخت سبک مغزان
که تا شد مایه ی بی حاصلی روشن روانی ها

به ظاهر خنده بر لب دارم و آهسته می گریم
نیامد صبح امیدی که بینم کامرانی ها

منم از باغ بیرون رانده ای بی آشیان مانده
به دل دارم چو کوهی غصه ی بی آشیانی ها

 "رها" دست تو و دامان آن یاس سفید من
که باشد آخر عشق و ندارد سرگرانی ها

علی میرزائی"رها"