اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل بریده ام

دل بریده ام

تا که تو را به بوستان یاس سفید دیده ام

ترک دیار کرده ام از همه دل بریده ام

شب به سحر نخفته ام درد به دل نهفته ام

شاهد ادعای من جان به لب رسیده ام

جای تو بزم دیگران شب من و خیل اختران

روز، من از فراق تو بال به سر کشیده ام

ترس ز بیم آبرو بغض تو مانده در گلو

شهد لبت ز دیگران زهر غمت چشیده ام

ناز تو را خرم به جان درد و غمت به دل نهان

اول آشنائیت با دل و جان خریده ام

گر نشدی تو قسمتم شبنم و اشک حسرتم

دل خوشم ای "رها" که از چشم تو من چکیده ام

علی میرزائی "رها"  

سراپا مهربانی

سراپا مهربانی

رفتی و در حسرت تو اشک شب ها مانده است

در فراق تو دلم شیدا و رسوا مانده است

آمدی اما نپاییدی جو باران بهار

شد بهار من خزان درد و غمت جا مانده است

عشق طاقت سوز تو ای اختر شب های تارم

کرده ام مجنون، که او بی یار و لیلا مانده است

آمدم چون سایه دنبال تو هر جا در بدر

تو ندیدی در قفایت عاشقی وامانده است

حسرت روی تو را با خود به محشر می برم

از ثری  داغ  تو در دل  تا ثریا مانده است

روزگار عاشقان هرگز نگردد بر مرادم

بعد عمری سوختن من را دریغا مانده است

ای سراپا مهربانی،خوب می دانی "رها"یت

مانده سر در زیر پر تنهای تنها مانده است

علی میرزائی"رها" 

شبی مهمان من باشی


شبی مهمان من باشی

چه خواهد شد شبی ای نازنین مهمان من باشی

گذارم سر به دامانت سر و سامان من باشی

دهم شرح غم و درد جدایی های طاقت سوز

اگر دردم تویی یک لحظه هم درمان من باشی

به دنبال تو جان بر کف دویدم سال های سال

کنون جان بر لبم جانا شبی جانان من باشی

ببینی بزم شب های مرا با اشک و آه و غم

امید زندگی مهمان هم بزمان من باشی

تو باشی شاهد دل بستگی هایم به اختر ها

پرستار من و چشم تر و حیران من باشی

پریدی گر که با اغیار در باغ و گلستان ها

به یاد خانمان بر بادی و زندان من باشی

(رها) را چشم سوی آسمان در پنچه ی غم ها

ببینی تا گواه سختی پیمان من باشی

علی میرزائی(رها)