اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

چه نصیبم دادی

چه نصیبم دادی

حاصل وعده امروز و فردات این است

وعده افتاد چو ما را به قیامت این است

یاس خوشبوی سفیدم چه نصیبم دادی

بهره ام از تو و از آن قد و قامت این است؟

تو زلیخائی و من یوسف زندانی تو

هر دو ایم عاشق محروم مصیبت این است

گر که باشی به کنارم تو شبی تا به سحر

صبح برخیزم و گویم که حلاوت این است

هر شبی را که به دون تو به صبح آوردم

چشم بگشودم و گفتم که مرارت این است

دست و پا بسته به یک موی تو ام باغ امید

حاصل عشق تو و مهر و محبت این است

کاش می سوختم از هُرم تو در آغوشت

تا که می دید "رها"هُرم وحرارت این است

علی میرزائی"رها"

حسرت

حسرت

به راه عشق تو عمری به سر دویدم و رفتم

ز باغ عشق و محبت گلی نچیدم و رفتم

خبر نداشتم از عمر بی دوام گل افسوس

قدم به باغ نهادم دمی چمیدم و رفتم

چه الفتی که زیار و دیار در دل من بود

چه حسرتی که به دل ماند و دل بریدم و رفتم

برای جرعه ی آبی چه چاه ها که نکندم

نکرده رفع عطش تشنه لب پریدم و رفتم

"وفا ندیدم و کردم جفا نکردم و دیدم"

چه درد ها که نباید به جان خریدم و رفتم

چو عقل عاقبت اندیش ره نبرد به جایی

زدم به کوچه ی مستی عنان کشیدم و رفتم

خو شا که راه نبردم به جمع مردم بی درد

به جغد لانه سپردم "رها" رهیدم و رفتم

علی میرزائی"رها"


خار برگشته

خار برگشته

دو باره گریه ی بی اختیار بر گشته

دو چشم من به در و انتظار برگشته

نمانده است امیدی، دگرعقیده مرا

از این زمانه ی بی اعتبار بر گشته

چه شور و شوق در این روزگار وانفسا؟

مرا که بخت چو مژگان یار برگشته

از آدمیت و آدم دگر نشانی نیست

نه اعتبار،از او افتخار برگشته

فصول ِ سال بشر را دگر بهاری نیست

خزان همیشه به جای بهار برگشته

به دشت لاله، به بستان "رها"نمانده گلی

به جای این همه انگار خار برگشته

علی میرزائی"رها"

خاطرات دوران آموز گاری

خاطرات دوران آموزگاری
در ایام جوانی روزگاری
که می کردم به ده آموزگاری
شدم پابند عشقی خانمان سوز
نصیبم گشت عمری بی قراری
نمودم نذر شاگردانم آن سال
ز هر درسی یکی نمره به هر حال
اگر که کد خدا عبدالحسین خان
کند راضی برادر های مارال
به شاگردان خود عهدی که بستم
وفا کردم و طرفی بر نبستم
فلک یک دم به کام من نچرخید
غم مارال ماندی روی دستم
غم مارال من را کرد شاعر
دبیری عاشق اما نیمه ماهر
گهی گر نمره دادم اضطراری
خدا را داشتم بر کار ناظر
خراسان را نمودم باغبانی
درختانی پر از شهد معانی
بپروردم پس از سی سال و اندی
که جا دارند بر تاج جهانی
ز شاگردان همشهری مارال
دو تا باشند در آلمان فدرال
سه تا استاد دانشگاه باشند
و جمعی شغل شان آزاد و فعال
یکی از آن کلاس پنجمی ها
که دادم نمره ای اورا ز املاء
پزشک من بود در شهر مشهد

کمی بالا ترک از صحن علیا
نشسته در مطب روزی سر حال
گرفت او نبض من را شاد و خوشحال
بگفت استاد قدری نبض تند است
هنوزت هست در دل عشق مارال؟
نگاهی کردم و اشکم در آمد
که منشی ناگهان از در درآمد
بگفت ویزیت آقارا بده پس
که دیدم قیمت نمره در آمد
چو منشی اشک های بنده را دید
کمی زیر لبی بر ما بخندید
چو می دانست دکتر لطف دارد
زبان حال را رندانه فهمید
بوند این نازنینان افتخارم
نباشد گر به بانکی اعتبارم
ندارم آرزوی سکه و زر
چو می سازم به آب دوغ و خیارم
به شعرم گر گهی سوز و گداز است
و یا حرفی ز دردی جان گداز است
مگو پیرانه سر گردیده عاشق
که از آن خاطرات دل نواز است
به می خانه(رها)راهی ندارم
به دنیای مجازی رهسپارم
در آن جا دوستان نازنینی
ز گل ها بهترند در انتظارم
علی میرزائی"رها"

خدا حافظ

خدا حافظ

ز کویت ای مه نا مهربان رفتم خدا حافظ

به کویی بی نشان با کاروان رفتم خدا حافظ

تو چون شمع طرب روشنگر بزم رقیبان باش

من بیچاره و بی خانمان رفتم خدا حافظ

فکندی سایه بر اغیار و از چشم تو افتادم

اگر بودم تو را باری گران رفتم خدا حافظ

دلم هر دم به مویی آشیان دارد به گیسویت

نیفتد تار مویی ناگهان رفتم خدا حافظ

بپرس از شانه ات  آن رنگ خونین از کجا دارد

که تا گوید تو را راز نهان رفتم خدا حافظ

(رها)با اشک و آه و حسرت تو محفلی دارد

که بهتر باشد از باغ جنان رفتم خدا حافظ

علی میرزائی(رها)

خدایی کن

خدایی کن

چنان ز دور و زمانه دلی غمین دارم

که اشک در بصر و جان در آستین دارم

فساد و ظلم فراگیر گشته روی زمین

چه دل خوشی ز سکونت در این زمین دارم

بریدن سر مردم ،فروش دختر ها

بود رقابت قدرت به آن یقین دارم

ز کودکان به ساحل رسیده جای صدف

خدای من عرق شرم بر جبین دارم

چه حاجتی به بهشت برین مرا باشد

کنون که روی زمین جنتی چنین دارم

خدا تو را به خدایی قسم خدایی کن

که در کمین بشر توپ و تانک و مین دارم

(رها) برای بشر شرق و غرب یکسان است

نه انتظار از ان و نه هم ازین دارم

علی میرزائی(رها)    1

خزان

خزان

به باغ کوچکی نزد یک طوسم

خزان را صبح صادق دست بوسم

سکوت مطلقی حاکم به باغ است

مرا دل خوش به آواز کلاغ است

صدای ضربه ی خونم به رگها

هم آهنگ است با آوای سگ ها

به گوش آید صدای پای آهی

که بر خیزد زسینه گاه گاهی

هزاران برگ روی شاخه لرزان

و یا روی زمین افتان و خیزان

خلاف مصریان اطراف" مرسی"

کنند از یکدگر احوال پرسی

چه در شادی چه در هنگامه ی مرگ

نبینی بین شان یک برگ نا برگ

چه روی شاخه ی بالا چه پایین

همه باشند بر یک نظم و آیین

ز سهم یک د گر چیزی نخور دند

از آب و خاک یکسان بهره بردند

اگر از گشنگی برگی بمیرد

زبرگ دیگری چیزی نگیرد

کنار برگی ار یک غنچه رویید

دگر برگی،نهان اورا نبویید

کنارش غنچه ماند و میوه گردید

چو میوه چیده شد او بیوه گردید

به فکر غنچه ی د یگر نیفتاد

به دامن پای پیچید و بیفتاد

دو فصل از سال برگی زندگی گرد

ولی باغی پر از آزادگی کرد

 (رها)آدم نما ها را تو بنگر

اسیر بردگی عمری سراسر

طوس- آذر نود و یک-علی میرزائی"رها"

خطا بود خطا

خطا بود خطا

می رسد پشت سر هم ز دو چشم تو بلا

حاصل عشق تو صد خون جگر بود مرا

ای بسا روز و شبم با غم و درد تو گذشت

بستن دل به وفای تو خطا بود، خطا

آشیان کردم از آغاز به باغی که در آن

در و دیوار پر از جَورو جفابود،جفا

آن همه درد و غمی را که ز عشقت دیدم

جمله آخرهمه بر باد فنا بود، فنا

اول عاشقی و مستی و بی پروایی

زین همه رنج و مصیبت چه خبر بود "رها"

علی میرزائی"رها" 

داغ کهنه

خیل اگر ها

غم تو از دلم ای ماه دل آرا نرود

تا میان من و تو خیل اگر ها نرود

راه وصل تو که پر پیچ و خم و مشکل هاست

هیچ دیوانه به غیر از من رسوا نرود

بسته ام دل به تو دیوانه صفت یاس سفید

تا پسین لحظه غمت از دل شیدا نرود

رونقی نیست اگر در شب یلدا چو قدیم

خاطرات خوش آن کاش ز دل ها نرود

بهر آن ها که هم عمر زمستان باشد

بس خزان می رود اما شب یلدا نرود

امتیازی نبود بین شب و روز (رها)

تا چه پرواست که یلدا شود اما نرود

علی میرزائی(رها)  

درد تمنا

درد تمنا

داغ غم بر دلم از درد تمنا دارم

غم عالم همه از دست تو تنها دارم

سال ها رفت و تو در بزم رقیبان غافل

که در این سینه یکی لاله ی صحرا دارم

در غم عشق تو می سوزم و عمری تنها

درد خود از همه حتی ز تو حاشا دارم

تو نبینی که منم واله و شیدا هر جا

چشم خود را ز تو من غرق تماشا دارم

یک نگاه تو مرا خرمن جان آتش زد

که چو (وامق)همه جا ذکر تو(عذرا)دارم

بدتر امروز من ای ماه ز دیروز بود

سیر از امروزم و امید به فردا دارم

بس (رها)غرق خیال تو به هر جا باشد

خویشتن پیش رقیبان همه رسوا دارم

علی میرزائی(رها)