اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

قافیه سهل است

قافیه سهل است

قافیه سهل است اما،ممتنع این بار،نه

عاشقانه می سرایم یک غزل،دشوار،نه

واژه های عاشقانه کار را آسان کند

گر که طاقت سوز باشی عاشق دلدار،نه

آمدی از خانه بیرون تا که بی تابم کنی

از کنارم رد شدی با سرعت بسیار،نه

خوب می دانی که عمری روزه دار ِعشقَتَم

بوسه ای گر می ربودم قبل از افطار ،نه

عینک دودی به چشم و کیف اسرارت به دوش

تا که نشناسم نگردم آگه از اسرار ،نه

از کدامین کوچه رفتی از نظر پنهان شدی

بوی عطرت در فضا و فرصت دیدار، نه

گر که می دیدم تو را سی سال پیش ای نازنین

می شدی تو قسمت بیگانه و اغیار،نه

قافیه باز و سر ِدیزی بود باز ای (رها)

ور نه می گفتم تو را دیوانی از اشعار،نه

علی میرزائی(رها)     

قامت دل فریب

قامت دلفریب

بی تو به شهر غربتم، هم نفسی رقیب را

چاره کجا کند دگر ، باده غم غریب را

از تو لهیب یک نگاه ، این من و اشک و درد و آه

با نگه دگر بیا، چاره کن این لهیب را

گر چه بود به هر چمن، سوسن و سروُ نسترن

یاس سفید برده ای، از دل من شکیب را

درد مرا دوا تویی، داغ دلم شفا تویی

جان بدهم نمی کشم، منت هر طبیب را

مهر تو مانده در دلم، از تو سرشته شد گِلم

وعده نمی دهم به دل، دیدن عن قریب را

از غم تو در آتشم، عاشق عشق بی غشم

حاصل درد و غم چه بود،این دل بی نصیب را

قامت تو بهانه شد، شعر تو عاشقانه شد

کی برد از نظر (رها)، قامت دل فریب را

علی میرزائی(رها)   

قصر امید

قصر امید

نقش آن قامت رعنا به دلم منقوش است

از شراب لب تو جان و دلم مدهوش است

"قصر امید مرا شعله به دندانه رسید"

تا تو صیادی و آن زلف سیه بر دوش است

دود آهم ز غمت دوش به افلاک رسید

حاصل صبح مرا دامنی اشک از دوش است

عمر بر باد شد و چشم به چشمت نفتاد

همچنان خاک رهت یاس سفید آغوش است

نیست آهی که دهم ناله بگیرم ز غمت

چون خمی باده (رها) از غم تو در جوش است

علی میرزائی(رها)

قصر سلیمان

قصر سلیمان

من در شمال شرق و تو در غرب ایران،راهم عزیزم از تو خیلی دور باشد

بلقیسی و جای تو در قصر سلیمان،هر کس هواخواه تو شد چون مور باشد

راهی ندارد قصر تو بر بی نصیبی،مانند من یک لا قبا و خانه بر دوش

ای عشق  من، همراز  از ما بهترانی،آن کس که در دستش زر و هم زور باشد

من در جوانی نخل بار آور نبودم،پیرانه سر هم شاخ خشکم در بهاران

بس می خورم سیلی ز ایام و زمانه،تا این دو،ام مامور و هم  معذور باشد

دردا که هستم بسته ی زنجیر ِتقدیر،بال و پری بهر پریدن از قفس نیست

ای کاش امید سحر بودی شبم را،تا صبر می کردم اگر دیجور باشد *

طبع بلندم مایه ی بی حاصلی شد،ای کاش بود ام بخت ِ این کوته نظر ها

باشد "رها" کی بین مردم مهربانی،تا بین آن ها این همه مزدور باشد

علی میرزائی (رها)   18/8/1395

*- دیجور=  تاریکی شب –شب دیجور=شب دراز و بسیار تاریک

قطعه ی غدیر

قطعه ی غدیر

آخرین حج رسول انجام شد

آمد و گردید مهمان در غدیر

با هزاران کاروانی مصطفی

کرد منزل در بیابان در غدیر

تا کند ابلاغ ،فرمان ِ خدا

بر همه جمع مسلمان در غدیر

رفت بر منبر کنار ِ او علی

آسمان شد نورباران درغدیر

گفت،بعد از من علی مولا بود

چهره ها گردید شادان درغدیر

گفت اکملت لکم الیوم دین

با علی بستند پیمان در غدیر

اشک شوق آمد به چشم مومنین

دیده گریان،چهره خندان،درغدیر

مسلمین جام از غدیر خم زدند

از زلال ِنور ایمان در غدیر

هجده ی ذی الحجه مانده چون گلی

بر سر ِ خار ِمغیلان در غدیر

بعد ِچندین قرن ازحج الوداع

روح دین جاری است،چون جان در غدیر

مانده هم ،خاکستری آیاهنوز

در اجاق سرد بی جان در غدیر؟

ای «رها»عید ِ«غدیرخم» بود

یادگار عهد و پیمان در غدیر

علی میرزائی

کار ماست

کارماست

بغض،سد راه سینه،شاهد گفتار ماست

گریه های نیم شب ها روزگاری کار ماست

سایه ات را بر سر ما نازنین کردی دریغ

جانشین سایه ی تو سایه ی دیوار ماست

رانده ای ما را ز باغت یاس خوش بوی سفید

در گلستان هر گلی بعد از تو مثل خار ماست

نیست امیدی به پایان مصیبت های دل

اشک و آه و درد و غم مهمان شام تار ماست

چشم بر در،در سکوت  نیمه ی شب های ما

خِش خِش ِ جاروی مرد راه شب غمخوار ماست

شادیت را چند روزی گر که ماتم می کنیم

می رویم امروز و فردا عشق تو، افسار ماست

چشم ما از تو نشد سیر و دل از جان سیر شد

رفتن از کویت "رها"را عاقبت اجبار ماست

علی میرزائی"رها" 

عرض تبریک عید

عرض تبریک عید 

شد بهار افتاده شوری در فضای فیس بوک

جان معطر می کند حال و هوای فیس بوک

دوستان بذر محبت در دل هم کاشتند

بوی عید آید اگر از پست های فیس بوک

دوستان تبریک می گویم جمیعاً مرحبا

باد این عید کهن شادی فزای فیس بوک

مهربانی پشت خود رو کاش حاکم بود تا

هم صفا می شد معابر با صفای فیس بوک

کاش دندان طبیعی داشتم مثل قدیم

قطعه یی نی پست می کردم برای فیس بوک

یا صدایی داشتم مانند "گلپای" عزیز

هدیه می کردم به جمع با وفای فیس بوک

هم ندارم آن و هم این را (رها) پیرانه سر

شعر ِناقابل بریزم هی به پای فیس بوک

علی میرزائی (رها)

عرضه ی مثقال به تُن

عرضه ی مثقال به تن

عمری گذشت بزم طرب ما نداشتیم

جز خون دل به ساغر و مینا نداشتیم

مهمان اشک و آه و غم و درد بوده ایم

جز آه صبح و ناله ی شب ها نداشتیم

یک لحظه روزگار نبودی به کام ما

هر چند انتظار ز دنیا نداشتیم

کردیم باغبانی گل های بی شمار

گر لذتی به غیر تماشا نداشتیم

در بوستان شعر و ادب پا گذاشتیم

جز شور عشق در دل شیدا نداشتیم

دفتر به کیف و شعر به جیب و زبان مدح

بهر ریا و شهرت بیجا نداشتیم

مثقال خویش عرضه نکردیم ما به تُن

چون انتظار قطره ز دریا نداشتیم

قلبی تهی ز کینه و دستی تهی ز مال

دانی (رها) که بیش تمنا نداشتیم

علی میرزائی(رها)

عروس گل ها

عروس گل ها

ز همزبانیت ای مه چنان شدم مسرور

گمان کنم که دماوند گشته ام ز غرور

ازان صدای دل انگیز و مهربانی ِتو

شراب ناب گرفتم ز خوشه ی انگور

فرشته ای تو عزیزم میان مه رویان

خدا کند ز تو چشم ِبد و بلا ها دور

امید وعده ی فردای زاهدانم نیست

تو را عوض نکنم نازنین به صد ها حور

تو آن گلی که به بُستان عروس گل هایی

به کویت آمدنم نیست گر مرا مقدور

(رها) به کلبه ی چوبی کنار جاده ی طوس

دلش خوش است که روزی کنی ز جاده عبور

علی میرزائی(رها)

عزای اکبر

عزای اکبر

از غم و دردی که دامنگیر غرب کشوراست

در تمام مملکت ما را عزای اکبر است

با تکانی زیر و رو شد خانه های آن دیار

سوگواری ِ پدر،مادر،پسر، یا دختر است

در عروج رفتگان امروز در ایران عزاست

روحشان مهمان حق اما کنار کوثر است

ای مصیبت دیدگان مانده در صحرای غم

ملت ایران شما را نازنینان، یاور است

کهکشان و اخترانش هم عزادار شماست

دیده ی گریان بنات النعش"دب اکبر"است

در دل مایید، می دانیم ما ایرانیان

غرب کشور چون دژی مام وطن را سنگر است

ای "رها" امید وارم تا که مسئولان ما

در عمل اجرا کنند آن چه پیام رهبر است

علی میرزائی "رها"