اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل بیچاره

دل بیچاره

روزگارم که روزگار نبود،دل بیچاره خوب می داند

زآمدن رفتنم بگو که چه سود،دست تا عاقبت تهی ماند

کرده ام من نمایشی بازی،گه اسیر عجم گهی تازی

در جوانی و کودکی،پیری،به سرم کس گلی نیفشاند

ندهم فرق آب را از دوغ،نیست در چنته ام به غیر دروغ

همچنان اشرفم به مخلوقات،زندگی بر مراد من راند

بهر دنیا نه در نه دروازه،کمتر است ارزشش ز خمیازه

گاه سرهنگی و گهی سرباز،بر مرادش تو را برقصاند

اختیاری "رها"به جلوت نیست،بد تراز کار های خلوت نیست

مشت فردی اگرکه باز شود،شادمان در محاق می خواند

علی میرزائی"رها"

قصر سلیمان

قصر سلیمان

من در شمال شرق و تو در غرب ایران،راهم عزیزم از تو خیلی دور باشد

بلقیسی و جای تو در قصر سلیمان،هر کس هواخواه تو شد چون مور باشد

راهی ندارد قصر تو بر بی نصیبی،مانند من یک لا قبا و خانه بر دوش

ای عشق  من، همراز  از ما بهترانی،آن کس که در دستش زر و هم زور باشد

من در جوانی نخل بار آور نبودم،پیرانه سر هم شاخ خشکم در بهاران

بس می خورم سیلی ز ایام و زمانه،تا این دو،ام مامور و هم  معذور باشد

دردا که هستم بسته ی زنجیر ِتقدیر،بال و پری بهر پریدن از قفس نیست

ای کاش امید سحر بودی شبم را،تا صبر می کردم اگر دیجور باشد *

طبع بلندم مایه ی بی حاصلی شد،ای کاش بود ام بخت ِ این کوته نظر ها

باشد "رها" کی بین مردم مهربانی،تا بین آن ها این همه مزدور باشد

علی میرزائی (رها)   18/8/1395

*- دیجور=  تاریکی شب –شب دیجور=شب دراز و بسیار تاریک