-
حفظ آبرو
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1398 12:28
حفظ آبرو خاطری خوش دارم و از کوی جانان می روم با دلی افسرده با اندوه و حرمان می روم خنده ها و گریه های من به هم آمیختند بهر حفظ آبرویم شاد و خندان می روم گریه های من بشستند از لبانم خنده ها خود به چشم خویش دیدم جسم بی جان می روم گلبنی روییده دیدم در کویر دامنم غنچه ای از او نچیدم زار و نالان می روم گل کجا و طاقت گرمای...
-
حلاوت با ملاحت
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1398 12:26
حلاوت با ملاحت نَه مَه سرو ِقدت دارد نه سرو آن ماه ِرخشانت الهی من به قربان تو و آن عشق پنهانت نمی دانی چه لذت هاست در این عشق طاقت سوز مگیر از من عزیزم آتش این عشق سوزانت تو را چون جان پرستم نازنین،درد ِتمنایت به محشر می برم با خود شود جانم به قربانت حلاوت با ملاحت را تما ماً در تو می بینم فدای آن دو سیب گونه و چاه...
-
حور بهشتی
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1398 12:25
حور بهشتی تو با آن قامت و چشم سیاهی که داری بشکنی پشت سپاهی اگر فرمان دهی خال سیاهت به هر کویی بسازد قتلگاهی به هر راهی که دارد ره به کویت تو داری یوسفی در قعر چاهی بسی دل داده داری چشم بر راه به هر پیچ و خمی در طول راهی تو با آن خنده ی پنهان به لب ها به دل ها جان ببخشی با نگاهی کنی با مهربانی ها بنفشه اگر دستی کشی بر...
-
حیف آدم
جمعه 28 تیرماه سال 1398 21:48
حیف آدم آدما بعضی اسیر ثروتند دم زمردی ها زده کم همتند هر کجا آشی بود حاضر شوند در ریا کاری اسیر ذلتند هر کجا بادی موافق می وزد در مسیرو همرهش در حرکتند دائماً در فکر ظاهر سازیند خود نما در نزد صاحب قدرتند خوش سخن ، شیرین زبان ، مردم فریب کی به فکر دین و ملک و ملتند فکر آن ها جیبشان و کسبشان هر کجا باشند تخم نکبتند...
-
خار برگشته
جمعه 28 تیرماه سال 1398 21:47
خار برگشته دو باره گریه ی بی اختیار بر گشته دو چشم من به در و انتظار برگشته نمانده است امیدی، دگرعقیده مرا از این زمانه ی بی اعتبار بر گشته چه شور و شوق در این روزگار وانفسا؟ مرا که بخت چو مژگان یار برگشته از آدمیت و آدم دگر نشانی نیست نه اعتبار،از او افتخار برگشته فصول ِ سال بشر را دگر بهاری نیست خزان همیشه به جای...
-
خار مژ گان
جمعه 28 تیرماه سال 1398 21:44
خار مژگان بازکن چشم سیاه پرحیای خویشتن خارمژگان مرابنگربه پای خویشتن گوشه ی چشمی گهی برخاک راه خودنما تامراچون سایه بینی درقفای خویشتن من همان دلداده ی بشکسته بال وبی کسم کزپی دل آمدم سویت به پای خویشتن درغم عشق توودرماتم تنهائیم هرشبی سوزم چو شمعی در عزای خویشتن چون نسیم آلوده دامانم نشدازبوی گل ازگلستان ها گذشتم با...
-
خاطرات دوران آموز گاری
جمعه 28 تیرماه سال 1398 21:42
خاطرات دوران آموزگاری در ایام جوانی روزگاری که می کردم به ده آموزگاری شدم پابند عشقی خانمان سوز نصیبم گشت عمری بی قراری نمودم نذر شاگردانم آن سال ز هر درسی یکی نمره به هر حال اگر که کد خدا عبدالحسین خان کند راضی برادر های مارال به شاگردان خود عهدی که بستم وفا کردم و طرفی بر نبستم فلک یک دم به کام من نچرخید غم مارال...
-
خاطرات رفته
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 21:49
خاطرات رفته وقتی همیشه ظلم و ستم حرف می زنند پژمرده مردمند و ز غم حرف می زنند شادی که کیمیا شود و آب زندگی از خاطرات رفته، به هم حرف می زنند "سیل است و قرض و هم وطنان واجب الزکات" از قرض و وام و بانک و رقم حرف می زنند جاری بود فریب و ریا بس که بین ما همراه با دروغ و قسم حرف می زنند بعضی چو من به گوشه ی عزلت...
-
خاطرات عید نوروز
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 21:09
خاطرات عید نوروز علی رغم گرانی عید را در خانه می مانم شود پتک ار گرانی در مقابل مثل سندانم اگر شد یازده مه را به سالی روزه می گیرم نباشم تا به فروردین خجل در نزد مهمانم چو گردد سال نو پا می گذارم از قفس بیرون زبس طعم رسوم عید مانده زیر دندانم زتعطیلات عید و قریه و آموزگاریها وشاگردان چو یاد آرم شود این شهر زندانم من و...
-
خاطرات گذشته
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 21:08
خاطرات گذشته ز روزگار و زمانه دل ِپُری دارم ز خاطرات بد و خوب دفتری دارم دریغ خاطره های بدم فراوانند و خاطرات دل انگیز کمتری دارم ز ماه ِکوزه به دوشی روان به چشمه ی آب کنار قریه گمانم که دلبری دارم اتاق سردی و والر و قوری چایی سگ سفید سیه چشم بر دَری دارم به روی کاغذ سیگار جمله ای باشرم نوشته، تا شده در لای آجری دارم...
-
خاکستر پیری
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 21:07
خاکستر پیری چند روزی این دل دیوانه را غمخوار باش خانه ی ویرانه ی دل را بیا معمار باش عطر گیسوی تو را از گل نمی بویم دگر لحظه ای با من مدارا کن گل گلزار باش لشکر غم خیمه زد بر سر زمین سینه ام پشت غم را بشکن و دل را سپه سالار باش مفت می آیم گران در دیده ی نا باوران مشتری کو؟ تو خریدارم سر بازار باش روزه دار عشق جان سوز...
-
خاکستر غریب
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 21:05
خاکستر غریب با این که بین من و تو اصلآ نفاق نیست با من چرا غریبه شدی اشتیاق نیست؟ خاکسترم زآتش عشق تو در هواست خاکستری غریب که او را اجاق نیست باز آمدم که تازه کنم عهد رفته را گفتی که بین ما دونفر اتفاق نیست عهد و وفای خود چو دل من شکسته ای این راه و رسم عاشق و شرط وفاق نیست در سر زمین عشق صداقت مقدم است اقلیم عشق بحر...
-
خانه بر دوشی
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 21:03
خانه بر دوشی تو را با جان خریدم تا که با نازم تو نفروشی نگیرم از تو کامی و نبینم از لبت نوشی دو چشم خویش می بندم از این پس تا نبینم من که بنمایی تو بی پروا رقیبم را هم آغوشی ببندم چشم ظاهر بین علاج دیده ی دل چیست که بیند شام گیسویی و هم صبح بناگوشی خداوندا چرا دادی دل دیوانه ای ما را اگر دادی چرا دادی به او آن سان بر...
-
خانه خرابی
جمعه 14 تیرماه سال 1398 15:52
خانه خرابی تا که تصویر تو در آینه ی دیده کشیدم جز تو ای آفت جان راحت جان بر نگزیدم دوش با یاد تو شب را به سحر آوردم شمع جان سوختم و ناله ی دل را نشنیدم مثل یک تشنه ی درمانده به دامان کویری بهر یک جرعه ز شهد لب لعل تو شهیدم گر که پاداش دل سوخته ام ناز و جفا بود روزگاری است که صد ناز و جفای تو کشیدم عهد و پیمان تو شکستی...
-
خدا حافظ
جمعه 14 تیرماه سال 1398 15:50
خدا حافظ ز کویت ای مه نا مهربان رفتم خدا حافظ به کویی بی نشان با کاروان رفتم خدا حافظ تو چون شمع طرب روشنگر بزم رقیبان باش من بیچاره و بی خانمان رفتم خدا حافظ فکندی سایه بر اغیار و از چشم تو افتادم اگر بودم تو را باری گران رفتم خدا حافظ دلم هر دم به مویی آشیان دارد به گیسویت نیفتد تار مویی ناگهان رفتم خدا حافظ بپرس از...
-
خدایی کن
جمعه 14 تیرماه سال 1398 15:49
خدایی کن چنان ز دور و زمانه دلی غمین دارم که اشک در بصر و جان در آستین دارم فساد و ظلم فراگیر گشته روی زمین چه دل خوشی ز سکونت در این زمین دارم بریدن سر مردم ،فروش دختر ها بود رقابت قدرت به آن یقین دارم ز کودکان به ساحل رسیده جای صدف خدای من عرق شرم بر جبین دارم چه حاجتی به بهشت برین مرا باشد کنون که روی زمین جنتی...
-
خرابی های دل
جمعه 14 تیرماه سال 1398 15:45
خرابی های دل ز باغ خود کجا رفتی گل نازم که تنهایم گرفت آتش ز هجرانت نمی دانی سراپایم برای درد پنهانی که دارم خوب می دانی که باشی نازنین من تو تنها جام صهبایم نه همدردی که بنشینم نه امیّدی که برخیزم در این کنج قفس مردم کجایی ای پریسایم دلم الفت نمی گیرد نه با مهری نه با ماهی میان جمع مه رویان تویی ماه شب آرایم خداوندا...
-
خرمای بم
جمعه 14 تیرماه سال 1398 15:43
خرمای بم گفتم بیا ورابطه مان را به هم مزن گفتا برو ز عهد و وفا هیچ دم مزن گفتم که شهد عشق تو خرمای بم بود گفتا به ساز خویش تو هی زیر و بم مزن گفتم که وعده های تو وعشق ما چه شد گفتا دلم زعشق دروغی به هم مزن گفتم که "بیژنم "تو برایم "منیژه "ای گفتا به خنده حرف فریدون و جم مزن گفتم که اشک و درد و غم...
-
خریدن دارد
دوشنبه 10 تیرماه سال 1398 11:08
خریدن دارد ناز کن ناز عزیزم که خریدن دارد ناز تو مثل نفس بوده کشیدن دارد یاس خوش بوی سفیدی تو میان گل ها شوق دیدار تو در باغ پر یدن دارد از قد سرو تو گل ها به شعف آمده اند سرو پیش تو اگر قصد خمیدن دارد با خرامیدن خود می بری از کف دل را در کنار تو دلم شوق چمیدن دارد چشم بر راه تو ماندم شب و روزم یکسان حال و احوال...
-
خزان
دوشنبه 10 تیرماه سال 1398 11:06
خزان به باغ کوچکی نزد یک طوسم خزان را صبح صادق دست بوسم سکوت مطلقی حاکم به باغ است مرا دل خوش به آواز کلاغ است صدای ضربه ی خونم به رگها هم آهنگ است با آوای سگ ها به گوش آید صدای پای آهی که بر خیزد زسینه گاه گاهی هزاران برگ روی شاخه لرزان و یا روی زمین افتان و خیزان خلاف مصریان اطراف" مرسی" کنند از یکدگر...
-
خزان جوانی
دوشنبه 10 تیرماه سال 1398 11:05
خزان جوانی رفتن ازین ماتمکده آخر خدایا دیر شد از این همه رنج و محن دل پیر شد دل پیر شد رسوا شدم شیدا شدم یارب بود راه نجات یا این که باید تا ابد در دام او نخجیر شد گشتم اسیر فتنه ها دیگرندارم چاره ای گویا که از روز ازل این قصه خود تحریر شد گه ساختن گه سوختن در هر صباح و هر مساء از درگه جود خدا گویی مرا تقدیر شد ای چرخ...
-
خسته از دست عقل
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1398 13:14
خسته از دست عقل بی تو در شهر خود غریبم من،زندگی کردنم غم انگیز است کرده ام حبس خانگی خود را،دلم از درد و غصه لبریز است آن که روز و شبش بود یکسان،همه جا بهر او بود زندان جه تفاوت که در خراسان است،یا به نیریز یا به تبریز است بی خیالی نموده ام پیشه،خسته از دست عقل و اندیشه زور و جهل است بر جهان حاکم،گاه داعش و گاه چنگیز...
-
خسته بودم
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1398 13:08
خسته بودم آن شب که دلت شکسته بودم بر خود در عیش بسته بودم با دیدن روی ماهت ای گل از محنت و غم گسسته بودم بودی به کنار و بخت یارم بر عرش برین نشسته بودم شد از کف من عنان عقلم کز دور و زمانه خسته بودم از لطف و صفا و مهربنی بودی تو چو ماه آسمانی خوش بودم و غصه ام سر آمد چون ماه من از افق بر آمد هر در که نگاه کردم آن شب...
-
خشم عاشق
شنبه 25 خردادماه سال 1398 20:00
خشم عاشق ندانستی تو رسم عاشقی ای بی وفا افسوس به صحرای جنون بگذاشتی تنها مرا افسوس بود شهد لبت آب بقای درد مندانت به مردابی چو می ریزی تو این آب بقا افسوس دم عیسی وش تو مردگان را روح می بخشد به حیوان می دمی اما تو این روح خدا افسوس جهان را پر ز فریاد جهالت می پذیری تو به خشم آیی ز آه صید در دام بلا افسوس کسی کو را چو...
-
خطا بود خطا
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:57
خطا بود خطا می رسد پشت سر هم ز دو چشم تو بلا حاصل عشق تو صد خون جگر بود مرا ای بسا روز و شبم با غم و درد تو گذشت بستن دل به وفای تو خطا بود، خطا آشیان کردم از آغاز به باغی که در آن در و دیوار پر از جَورو جفابود،جفا آن همه درد و غمی را که ز عشقت دیدم جمله آخرهمه بر باد فنا بود، فنا اول عاشقی و مستی و بی پروایی زین همه...
-
خلاف وعده
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:55
خلاف وعده غزل به دفتر خود باز پر شرر دارم ببین چه سوز و گدازی در این اثر دارم مرا ز فرش نشاندی به عرش یاس سفید بگو چگونه کنون دست از تو بردارم؟ در این فضای مجازی چه زخم های عمیق ز دست این دل دیوانه بر جگر دارم چه غصه ها فلک سفله بار کرده مرا چه روز های سیاهی که زیر سر درارم چو صفحه ام بگشایم درون اینترنت ز نو غمی ز...
-
خواب بی تعبیر
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:54
خواب بی تعبیر نهادم پا به هر جمعی ندیدم مهربانی را ز یک رنگی تهی دیدم سراسر زندگانی را جوانی رفت با افسرده حالی و پریشانی نبوییدم گلی از باغ پرشور جوانی را جوانی را ندانستم چه بود آن قدر می دانم که این دوران گذشت اما ندیدم شادمانی را به رویم بود در ها بسته هر جایی که رو کردم و در دل داشتم کوهی ز غم های نهانی را دبستان...
-
خودت می دانی
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:52
خودت می دانی بهر یک لحظه ی دیدار خودت می دانی برده ام حسرت بسیار خودت می دانی ای بسا شب به سحر آمد و چشمم بر در بودم از هجر تو بیدار خودت می دانی سال ها حسرت پرواز به دل ماند مرا مثل یک مرغ گرفتار خودت می دانی غم تو در دل ما بود و تو غم خوار کسان روز ما بی تو شب تار خودت می دانی از همه سیم تنان ای مه خورشید لقاء برده...
-
خود را نشناسیم
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:51
خود را نشناشیم ما خانه خرابیم ریا را نشناسیم جز مردم با درد و صفا را نشناسیم بسیار جفا دیده از این گردش ایام اما به خدا غیر وفا را نشناسیم ما دست طمع پیش خس و خار نبردیم صد شکر که جز راه خدا را نشناسیم با درد کنار آمده ایم از غم ایام با درد بسازیم و دوا را نشناسیم بشکست اگر بال و پر ما به هوایت بر زخم غم عشق شفایی...
-
خورشید ولایت
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:49
خورشید ولایت تا که خورشید ولایت ز تو سرزد کعبه زده ای خیمه به هر جای تو بی حد کعبه فاطمه بنت اسد گوهر بیتا آورو دارد امشب به برش حیدر امجد کعبه مادر کعبه پسر تا که در آغوش کشید از قدومش شده در نور زَبَرجد کعبه اصل قران مبین کعبه گرفته به بغل به حجاز و یمنش فخر مجدد کعبه شادی و ولوله در کل حجاز است امشب شده مهمان تو...