خار برگشته
دو باره گریه ی بی اختیار بر گشته
دو چشم من به در و انتظار برگشته
نمانده است امیدی، دگرعقیده مرا
از این زمانه ی بی اعتبار بر گشته
چه شور و شوق در این روزگار وانفسا؟
مرا که بخت چو مژگان یار برگشته
از آدمیت و آدم دگر نشانی نیست
نه اعتبار،از او افتخار برگشته
فصول ِ سال بشر را دگر بهاری نیست
خزان همیشه به جای بهار برگشته
به دشت لاله، به بستان "رها"نمانده گلی
به جای این همه انگار خار برگشته
علی میرزائی"رها"