-
خوش قد و بالا
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:48
خوش قد و بالا آن شب چه قدر خوش قد و بالا شده بودی ای راحت جان رهزن دل ها شده بودی بردی تو قرار از دل دیوانه ام آن شب ای گل تو ز بس خوشگل و زیبا شده بودی شد رشک قمر ماه رخت ای مه تابان خود خرمنی از گل تو سرا پا شده بودی در لطف و صفا و طرب ای باغ امیدم فخر چمن و این دل شیدا شده بودی از چشم سیاه و لب خاموش تو خواندم کز...
-
خوشه ای نیست
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:45
خوشه ای نیست این که از عشق تو از دور غمینم کافی است خوشه ای نیست مرا دانه بچینم کافی است بر سر کوی تو گر فرصت پرواز نبود در غم عشق تو تا گوشه نشینم کافی است غم و شادی است یکی تا که دل سوخته را تا تویی بین همه خوبترینم کافی است قبله گاه منی و روی نیازم با تُست هر کجا رو به تو و، روی زمینم کافی است تو همان یاس سفیدی چو...
-
خیل اشک
شنبه 25 خردادماه سال 1398 19:43
خیل اشک یک شب بیا ببین من و حال تباه را از خیل اشک های شبم یک سپاه را پاسخ ببین چگونه دهد آه سینه سوز تاوان یک نگاه، زچشم سیاه را یوسف دو روز بود به چاه و عزیز شد عمری درون چاهم و گم کرده راه را باشد به سینه زخم فراوان ز روزگار دارم ز سیل اشک به دامن گواه را دیگر چه جای بیم(رها)را در این دیار با اشک خویش تا که بشویم...
-
داغ کهنه
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 20:20
خیل اگر ها غم تو از دلم ای ماه دل آرا نرود تا میان من و تو خیل اگر ها نرود راه وصل تو که پر پیچ و خم و مشکل هاست هیچ دیوانه به غیر از من رسوا نرود بسته ام دل به تو دیوانه صفت یاس سفید تا پسین لحظه غمت از دل شیدا نرود رونقی نیست اگر در شب یلدا چو قدیم خاطرات خوش آن کاش ز دل ها نرود بهر آن ها که هم عمر زمستان باشد بس...
-
داغ کهنه
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 20:18
داغ کهنه روزگار ما دریغا روزگاری مبهم است هر کسی دیدم به نوعی خود گرفتار غم است قلبم از پس لرزه های عشق بی فرجام تو گاه کرمانشاه،گاهی هم طبس،گاهی بم است خوب می دانی که داغ کهنه را بر سینه ام یک نگاهت یاس خوش بوی سفیدم مرهم است دیدنت همراه اغیار ای امید زندگی حاصل آن نیم شب ها اشک و آه و ماتم است روزگار ما هنر هم بی...
-
دام بلا
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 20:16
دام بلا خودم انداختم روزی به دام صد بلا خورا به عشق بی سر انجامی چو کردم مبتلا خود را مرا کنج فراغی بود و قلب آرزومندی ولی با یک نگاه تو در آوردم ز پا خود را تمنا از تغافل کردم آن در یای آغوشت و با کوهی ز غم های تو کردم آشنا خود را پرید از سر مرا پرواز در باغ و گلستان ها و از یار و دیار خویشتن کردم جدا خود را ره عشق...
-
دام عشق
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 20:13
دام عشق بگذار تا بسوزم و گردم فنای تو اشکی شوم زدیده بریزم به پای تو شعری شوم به دفتر گلگون خاطرات آهی شوم زسینه دوم از قفای تو از یاد رفته اند کسان و دیار من چشم امید مانده به مهر و وفای تو کی ترک جان کنم که تو جانانه ی منی جانم چه قابل است عزیزم برای تو یک دم به زیر طره پریشانیم ببین بنگر که می کشم چه ز ناز و جفای...
-
داوری عقل
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 20:10
داوری عقل قدری تو بیا کم کن ازین فاصله هارا تا نشنوی از دل شده ی خود گله هارا با داوری عقل کجا عشق بسازد؟ فتوا نپذیرد ز کس و مسئله ها را در آتش عشق آن که کند خویش گرفتار بیند به دلش زلزله ،پس زلزله هارا آن کشتی طوفان زده ی بحر غم عشق دیگر چه کند ساحل و این اسکله هارا هر چند نشد موسم کوچ،از غم ایام یک لحظه ببین ولوله ی...
-
دامن محراب
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 20:08
دامن محراب خانه ام را شبی از نور تو مهتاب گرفت چشم خون بار من از دست تو کی خواب گرفت؟ ماه رخسار تو از طره برون آمده بود دل دیوانه ی من عکس تو را قاب گرفت تا که آغوش به رویم چو صدف بستی تو کی توان مثل تویی گوهر نایاب گرفت ابر غم های تو بارید بس از دیده مرا کلبه ام مثل"گمیشان" همه جا آب گرفت طاق ابروی تو شد...
-
دبیر می طلبی
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:53
دبیر می طلبی تو خار تشنه لبی از کویر می طلبی؟ به دام عشق تو باشد اسیر می طلبی؟ میان این همه گل های بوستان و چمن به گلبنی چو تویی داده گیر می طلبی به سر، هوای وکالت نبو ده است او را کسی که بوده همیشه دبیر می طلبی جوانیش که به آیین نبوده است هر گز کنون که رفته ز دست است و، پیر می طلبی میان او و تو صد منزل است فاصله ها...
-
در انتظار وصل
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:50
در انتظار وصل تا بر جمال و قامت سرو تو عاشقم با مرگ هم، اگر تو بگویی موافقم عذرای من تو خرمن جانم بسوختی مجنون ترم زقیس، ز عشق تو وامقم با قایقی شکسته به در یای غم زدم در گل نشسته در غم عشق تو قایقم هر بامداد چشم گشودم ز درد وغم با دامنی ز اشک ِ به رنگ شقایقم در انتظار وصل تو جانم به لب رسید سالی شود حساب گذشت دقایقم...
-
در خانه گر کس است
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:49
در خانه گر کس است خود را اسیر خواهش دنیا نمی کنم هر آرزوی دیده تمنا نمی کنم بر این دو روز فانی دنیا عزیز من بیهوده خویش عاشق و رسوا نمی کنم خود را به آب و آتش دنیا نمی زنم رسوای خلق و مردم دانا نمی کنم مجنون صفت گذشت جوانی و عاشقی خود را دو باره عاشق و شیدا نمی کنم ما را غم زمانه و مردم به دل بس است کاری به جز رضایت...
-
در خیالم با تو ام
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:46
در خیالم با توام یاد چون زان چشم زیبا می کنم من تو را هر شب تمنا می کنم در خیالم با توام اما تو را در دلم از دیده حاشا می کنم گر که بیند دیده ام در دل تو را نزد اشکم خویش رسوا می کنم دیده و دل را دهم تا آشتی خواب را در چشم رویا می کنم چشم و هم چشمی ِ چشم و چشم ِ دل در کتاب عشق معنا می کنم چشم تا غافل شد از حال...
-
در سوک همسر
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:40
در سوک همسر بیا چراغ شب افروز آشیانه ی من تو رفته ای و صفا هم دگر زخانه ی من بیا که جای تو خالی است در سرای دلم که تا دو باره گذاری سرت به شانه ی من چگونه رفت ز یادت که ترک ما کردی حدیث روز جدایی غم زمانه ی من مرا بهار پس از رفتنت خزان گردید ز شاخ خشک نروید دگر جوانه ی من دلم شکستی و رفتی امید زندگیم دگر کجاست کسی یار...
-
در سینه ام فریاد نیست
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:37
در سینه ام فریاد نیست از فغان لبریزم و در سینه ام فریاد نیست در دل پر درد جای کینه و بیداد نیست مرغک بی آشیان را در قفس سر زیر پر بهر صیدش احتیاج دانه و صیاد نیست گر که در جمعیت هر نوع حیوان بنگری بر خلاف نوع انسان یک نفر شیاد نیست کی کند قاچاق حیوان شیشه و افیون و بنگ؟ نیک بنگر بین آن ها یک نفر معتاد نیست جانوران در...
-
در شاهوار
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:32
در شاهوار اگر گذشت جوانی به دل شرار که دارم هزارداغ ِ نهانی ز روزگار که دارم جوانی ارکه به آیین،ندیده ام چه غم ای دل به سینه حسرت روی تو گل عذار که دارم اگر چه این فلک ِ پیر، پیر کرد و نزارم هنوزعشق ِتو درسینه یادگار که دارم گذشت در دو قفس عمر ما جدا اگر ازهم برای دیدن تو حق انتظا ر که دارم اگر که دست نوازش کسی به سر...
-
در وصف خرد
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:29
در وصف خرد(مثنوی) اگر اندیشه دیدی خالص و ناب بگیر آن را تو بالای سرت قاب بکن هر صبح و شب آن را نظاره بکن اندیشه جای استخاره چو باشی بی خرد حالت بگیرند به گاری بندن و مالت بگیرند تو را اندیشه ای باشد به هر حال برابر با عبادت های صد سال سخن از من نه از آن رسول است برای هر مسلمانی قبول است مده بر بی خرد کار سترگی بیندازد...
-
دریاگریستم
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 19:26
در یا گریستم ای نازنین به یاد تو دریا گریستم بر روز های تیره به شب ها گریستم دستم نمی رسد که نهم مرهمت به دل از دست بی وفایی دنیا گریستم اشکی که بوده است نهان سال ها زغیر امروز شد عیان و هویدا گریستم ای مه که کرده ای تو مرا بت پرست خود شب تا سحر ز درد تمنا گریستم ای گلبنم به بزم رقیبان چه میکنی خونم به دل چو لاله به...
-
درد بی درمان
جمعه 10 خردادماه سال 1398 17:51
درد بی درمان خداوندا ز درد هجر او جان بر لب است امشب مرا با آن سیه گیسو هزاران مطلب است امشب چو بخت تیره ی من آسمان هم تیره و تار است اگر بر روی مژگانم هزاران کوکب است امشب دلم بشکسته از طوفان و موج بحر غم هایش درون سینه ام آهنگ یارب یارب است امشب تمنای وصال تو مرا دردی است بی درمان دل من آرزومند تو بیش از هر شب است...
-
درد تمنا
شنبه 4 خردادماه سال 1398 11:00
درد تمنا داغ غم بر دلم از درد تمنا دارم غم عالم همه از دست تو تنها دارم سال ها رفت و تو در بزم رقیبان غافل که در این سینه یکی لاله ی صحرا دارم در غم عشق تو می سوزم و عمری تنها درد خود از همه حتی ز تو حاشا دارم تو نبینی که منم واله و شیدا هر جا چشم خود را ز تو من غرق تماشا دارم یک نگاه تو مرا خرمن جان آتش زد که چو...
-
درد دلی با فردوسی
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:58
درد دلی با فر دوسی به خوردی پول توجیبی نبودم گهی گر بود هم جیبی نبودم نه سرگرمی نه والیبال وشطرنج به بازی می گرفتندم غم و رنج مرا از جنس لَته بود گویی بُدی یک من چو تر می شد تو گویی گروهی حمله می کردیم بر توپ چو سنگین بود مثل گُلَه ی توپ برای این که گویم سرخ رویم سه تا سیلی زدم روزی به رویم یکی صبح و یکی ظهر و یکی شام...
-
درد سر کم می کنم
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:56
درد سر کم می کنم شادیت را چند روزی گر که ماتم می کنم می روم امروز و فردا درد سر کم می کنم گریه ی نیم شبی ،با ناله ی صبحی جدا، داشتم ،این هر دو را هر شام با هم می کنم ناز می کردم به شبنم با غرور از عشق تو خوار گشتم نزد خاری، ترک شبنم می کنم صبر کردم نازنین شب های هجران تو را نا امیدم،زندگی با کوهی از غم می کنم چشم من...
-
درد عشق
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:54
درد عشق عشق تنها درد باشد کادمی بر گزیند بهر خود با اختیار بعد بنشیند به پای درد خود سر دهد او گریه ی بی اختیار عشق ما دیوانگی گر نیست چیست کادمی خود را کند با آن دچار دل به یک گل بین صد گل در چمن بندد و از گل نبیند غیر خار ای بسا گه عاشقی مجنون شود روز را بر خود نماید شام تار خیره در جمعی شود بر نقطه ای خارج از جمع...
-
درد هجران
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:51
درد هجران درد هجران تو ام ساخته بی تاب امشب نیست از دوری تو چشم مرا خواب امشب شب من ابری و ماه از نظرم پنهان است نه ز ماهست امیدی نه ز مهتاب امشب چشم بر راه تو ماندم که شب از نیمه گذشت اشکم از هر مژه جاری است چو سیلاب امشب تا شراب لب لعل تو به مینای دل است درد من چاره نگردد زمی ناب امشب ترسم امشب که به صحرای جنونم...
-
در غم اساد کسایی
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:50
درغم استاد کسایی ای نی نواز کشور ایران کسایی جان تاج هنر را گوهر تابان کسایی جان پر محتوا، کم ادعا بین هنرمندان بودی نماد و اسوه ی انسان کسایی جان عمر گران خویش را صرف هنر کردی سر خم نکردی پیش این وآن کسایی جان در خانه ات بودی تو شمع محفل یاران از هر دیاری داشتی مهمان کسایی جان هر نی نوازی کو در ایران صاحب نام است...
-
درمان نمی ماند
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:48
درمانی نمی ماند مرا صبرو قراری بی تو می دانی نمی ماند اگر در سینه ام جز آه سوزانی نمی ماند مکن عیبم پریشان حالی و بی خانمانی را برای خانه بر دوشان که سامانی نمی ماند مرا امروز و فردا وعده دادی عمر من طی شد برای دیدن تو وقت چندانی نمی ماند بهار من خزان بگذشت تابستان از آن بد تر خزان دیده گلی را شوق بارانی نمی ماند علاج...
-
داد هم نوعان ما
شنبه 4 خردادماه سال 1398 10:45
داد هم نوعان ما آن چه بر ما در زمین از خیر و از شر می رود کی ز دست نا مسلمانان کافر می رود حاصل رفتار ظلم آلود ما باعث شده داد هم نوعان ما تا دب اکبر می رود نیست امیدی که تا سامان بگیرد کار ما تا که انصاف و عدالت نا برابر می رود نیست امیدی به پایان مصیبت های ما عمر ما بیهوده از کف دست آخر می رود کوهی از غم پیش روداریم...
-
دریای آتش
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1398 19:36
دریای آتش من آن مرغم که دارم ماتم بی آشیانی را به دل دارم چوکوهی غصه ی بی همزبانی را کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی؟ نمیدانی مگر دردوغم بی آشنایی را چه شبها سوختم چون شمع وآهی برنشدازدل نیامدصبح امیدی که بینم کامرانی را ازاین آهسته سوزیهای تدریجی دلم خون شد به کف داری تو هر شب گر شراب ارغوانی را ازاین عزلت نشینیها...
-
دریای آغوش
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1398 19:34
دریای آغوش گرفتارم نمودی روزی و کردی فراموشم نهادی باری از عشقی گران زان روز بر دوشم بیا یک روز صبحم را ببین در خواب و بیداری بخوان در دفتر صبحم تو تکلیف شب دوشم نسیم موجی از دریای آغوشت به جانم خورد حبابی بر سر موجم وعمری خانه بر دوشم به دوشم می کشیدم در جوانی بار عشقت را کنون پیرانه سر دارم غم عشقت در آغوشم مرا عشقت...
-
دریای بی ساحل
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1398 19:33
دریای بی ساحل نَزَد هرگز وفا داری در غم خانه ی ما را نمی دانند مه رویان ره کاشانه ی مارا گهی گر آشنایی دیر آمد زود ترکم کرد چو دید افسردگی های دل دیوانه ی ما را شدم تا غرق بحر عشق تو ساحل زیادم رفت تو هم از یاد بردی نازنین افسانه ی مارا زدم بس دست و پا عمری در این دریای بی ساحل شکست امواج غم هایت عزیزم شانه ی مارا...