خانه خرابی
تا که تصویر تو در آینه ی دیده کشیدم
جز تو ای آفت جان راحت جان بر نگزیدم
دوش با یاد تو شب را به سحر آوردم
شمع جان سوختم و ناله ی دل را نشنیدم
مثل یک تشنه ی درمانده به دامان کویری
بهر یک جرعه ز شهد لب لعل تو شهیدم
گر که پاداش دل سوخته ام ناز و جفا بود
روزگاری است که صد ناز و جفای تو کشیدم
عهد و پیمان تو شکستی چو دلم ای مه خوبان
تا شدم اشکی و از گوشه ی چشم تو چکیدم
بی وفایی زمهی مثل تو دردی است جگر سوز
چون تو داری خبر از حال من و روی سپیدم
چشم صیاد تو نازم که به یک تیر نگاهی
صیدش از پای درآود و به ویرانه رمیدم
ای (رها) خانه خرابی وغم و در بدری ها
بود منزل گه اول به ره عشق و امیدم
علی میرزائی(رها)