اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

خسته از دست عقل

       خسته از دست عقل    

بی تو در شهر خود غریبم من،زندگی کردنم غم انگیز است
کرده ام حبس خانگی خود را،دلم از درد و غصه لبریز است

آن که روز و شبش بود یکسان،همه جا بهر او بود زندان
جه تفاوت که در خراسان است،یا به نیریز یا به تبریز است

بی خیالی نموده ام پیشه،خسته از دست عقل و اندیشه
زور و جهل است بر جهان حاکم،گاه داعش و گاه چنگیز است

بالش زیر سر ببین از سنگ،بهره ی کودکان بود از جنگ
نقشه هایی برای محرومان،گاه زیر و گهی روی میز است

نه امیدی از اسمان دارم ،نه زمین و نه از زمان دارم
تا که هر صبح و شام می بینم،آسمان و زمین بلا خیز است

غم مخور شعر عاشقانه بگو،غزل و مثنوی، ترانه بگو
سر بزن نیم شب به خود پرداز،عیدیت با حقوق واریز است

حاصلت ای"رها"ی زیست شناس،بوده از علم تا بدانی که،
وسط استخوان دیافیز* است،دو سر استخوان اپیفیز است*
................................
روز عشاق یا ولنتاین است،کو،کدامین ِ ما انشتاین است؟
عشق بی مایه چون فطیر بود،آش کشکی به دون گشنیز است*
علی میرزائی(رها)
26/11/1395
*-دیافیز بخش میانی استخوان های دراز
*-اپی فیز اصطلاحی برای دو سر بر جسته ی استخوان های دراز
*-برای مزاح با دوستان نازنین

"علی میرزائی "رها     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد