خدا حافظ
ز کویت ای مه نا مهربان رفتم خدا حافظ
به کویی بی نشان با کاروان رفتم خدا حافظ
تو چون شمع طرب روشنگر بزم رقیبان باش
من بیچاره و بی خانمان رفتم خدا حافظ
فکندی سایه بر اغیار و از چشم تو افتادم
اگر بودم تو را باری گران رفتم خدا حافظ
دلم هر دم به مویی آشیان دارد به گیسویت
نیفتد تار مویی ناگهان رفتم خدا حافظ
بپرس از شانه ات آن رنگ خونین از کجا دارد
که تا گوید تو را راز نهان رفتم خدا حافظ
(رها)با اشک و آه و حسرت تو محفلی دارد
که بهتر باشد از باغ جنان رفتم خدا حافظ
علی میرزائی(رها)