اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

گنجینه ای که من دارم

گنجینه ای که من دارم

نشد عیان غم دیرینه ای که من دارم

ز سوز سینه ی بی کینه ای که من دارم

نرفت یاد تو و آن نگاه مهر آلود

ز صفحه ی دل و آیینه ای که من دارم

ز درد و غصه پر و،از فغان بود لبریز

دل شکسته و این سینه ای که من دارم

شب فراق نشد دامنم تهی از اشک

ببین ز اشک چه گنجینه ای که من دارم

حساب هفته و ماه و فصول رفت از یاد

به هفته گم بود آدینه ای که من دارم

اگر شکست غم و اشک و درد شانه ی من

بعید نیست ز کابینه ای که من دارم

ز عشق "رستم" و "تهمینه" آگهی تو"رها"

قیاس کن من و تهمینه ای که من دارم

علی میرزائی"رها"

گوشه ی شهناز

گوشه ی شهناز
در مکتب موسیقی،نه پاپم و نه جازم
موسیقی ایرانی، در گوشه ی شهنازم

صد شعر و غزل گفتم،در وصف تو دُر سُفتم
ساز تو نشد هم کوک،با نغمه و آوازم

دل از کف من بردی،در دست ِغم افسُردی
کردی تو فراموشم،با درد تو می سازم

از عشق تو سَر خوردم،از دست تو دلمُردم
عمری به قفس بودم،هر چند که شهبازم

قربان سرت ساقی،ده جام می ِ باقی
افشا نکنم رازم،شد نوبت پروازم

راهی که"رها"رفتی،افسوس خطا رفتی
کو مهلت فردایی،تا راه نو آغازم

علی میرزائی(رها)   

لاله سرنگون

لاله سرنگون

شبم سر در گریبان مثل لاله سرنگون دارم

به صبح نامرادی دامنی از اشک و خون دارم

از این مردم رمیدن هایم و خلوت نشینی ها

گمان دارند مجنونم، و چون مجنون جنون دارم

دگر دنیای آشفته برایم بی،ستون باشد

هنوز امید بیجا زین ستون تا آن ستون دارم

ریاکاری ربوده گوی سبقت از فداکاری

فدایی گر یکی باشد، ریایی میلیون دارم

ندارم افتخار ِاین که از نوع بشر باشم

که شرم از نوع رفتار بشر باهم کنون دارم

در این دنیای بی بنیاد آدم سوز و آدم کش

(رها)دانم که صبر و طاقتی از حد فزون دارم

علی میرزائی(رها)   

لذت عشق

لذت عشق

تا به دل شوق تو را ای مه تابان دارم

آتشی نیست که از دست تو بر جان دارم

دیدم آن چشم سیاه تو من از روز نخست

زخم بسیار به دل زان صف مژگان دارم

درد عشق تو دگر عادت دیرینه ی ماست

گر که می سازم و پرهیز ز درمان دارم

با غم و درد ِتو می سازم و شب های فراق

روزگاری است که با مرغ سحر الفت و پیمان دارم

بر لبم مهر خموشی زده ام تا که رقیب

نشود شاد که من حال پریشان دارم

عکس زیبای تو را قاب گرفتم به دلم

این چه شوری است که در این دل سوزان دارم

غم ِدرد تو غمی نیست که از دل برود

گنج عشقی است که در سینه ی ویران دارم

لذت عشق به رسوا شدنش می ارزد

گر چه من عشق تو را از همه پنهان دارم

دامن آلوده ی عشق تو (رها) از آن شد

بس که خون دل شب، صبح به دامان دارم

علی میرزائی(رها)

لطف سابق

لطف سابق

بیاری گر به باغ ای نازنین آن لطف سابق را

کند از باغ بیرون نسترن سرو و شقایق را

تمام دردمندان تو ای گل آرزو دارند

به بالین آورند این جا طبیبی چون تو حاذق را

چه خوش باشد که بعد از انتظار و درد، مشتاقی

ببیند همندیم خویشتن یاری موافق را

تو ای شیرین زبان در بزم خوبان گر سخن گویی

بیندازی ز رونق منطق و هم نطق و ناطق را

تو شب ها گر که برداری ز رخ آن طره ی مو را

موذن می شود حیران چو بیند صبح صادق را

(رها)افشا کند گر آن ستم هایی که بر من رفت

برند از یاد مه رویان حدیث عشق وامق را

علی میرزائی (رها)

لعل بدخشان

لعل بدخشان
ندیدی نازنین هنگام رفتن چشم گریان را
درون سینه ام بگذاشتی یک قلب ویران را

لبانت گه نمکدان بود و گاهی هم عسل می شد
گشودی چون صدف گاهی اگر لعل بدخشان را

ز دور زندگی هر شب شود اکران مرا یک فیلم
تما شا کن بیا یک نیمه شب بخشی ز اکران را

سکانس کودکی ها،نوجوانی ها، جوانی را
ببین در صحنه ی اکران ،بکن تفسیر پایان را

بهار من زمستان بود،تابستان بتر از آن
ز پاییزم چه می پرسی،که قبلا دیده ای آن را

اجل یک گوشه ی چشمی که مهلت رو به پایان است
ز دست هر تبهکاری نخواهم آب حیوان را *

نمی روید گلی از خاکدان این خراب آباد
مگر تا "کاوه" ای سازدعوض این خاک گلدان را

نرفت آب خوشی هرگز "رها" را از گلو پایین
که چوپان دیده ام تا بر سرم گرگ بیابان را

علی میرزائی(رها) 16/9/1395
*-آب حیوان= آب حیات

ماه خوب رویان

ماه خوب رویان

نه تنها یاس خوشبوی سفیدی،یاسمن هستی

که فخر لاله زارانی نگینی در چمن هستی

سر از پا کی شناسم در خیالم تا تو را دارم

دلم خون است وقتی با رقیبان هم سخن هستی

تویی بر تارک قلبم نشان مهربانی ها

تو عین مهربانی ها،تو جانم در بدن هستی

نمی دانم چه رازی بود در آن قامت سروت

که در چشمم تو یاسی ،نرگسی،هم نسترن هستی

مرا آوردی از کنج قفس بیرون خودت اما

غزال وحشی من گر چه در دشت و دَمَن هستی

مرا دل بستگی ها یم به تو رسوای عالم کرد

دوای این دل خون و شفای درد من هستی

(رها) هر جا روی چون سایه دنبال تو می آید

تو ماه  ِخوب رویانی تو رشک انجمن هستی

علی میرزائی(رها)

مجلس انس

مجلس انس

بی تو در باغ ِ جنان هم، دل من خرم نیست

تا امیدی که نهی بر دل من مرهم نیست

روزگاری است که با اشک رخم می شویم

لذت اشک ز هجر تو کم از زمزم نیست

راه ِ دشوار سر کوی تو ای یاس سفید

کمتر از جاده ی چالوس، خم اندر خم نیست

لحظه ای نیست که از یاد تو غافل باشم

حالتی تا که شبی پلک نهم بر هم نیست

صبر می کردم اگر بود امید سحرم

بس سحر آمد و جز درد و غم و ماتم نیست

ای "رها" مجلس انس است عزیزانت را

با حضور تو در این جمع، به غیر از غم نیست

علی میرزائی"رها"  

مجنون بی لیلا

مجنون بی لیلا

به خیل اختران درد خود افشا می کنم هر شب

به سیل اشک دردم را مداوا می کنم هر شب

فغان در سینه دارم با دلی لبریز از فریاد

فغان و آه را در سینه حاشا می کنم هر شب

تمنای تو را با خود به محشر می برم اما

تو را در بحر غم هایم تمنا می کنم هر شب

نگاه خانمان سوز تو جانم را به لب آورد

نگاهت را به اشک خویش معنا می کنم هر شب

حکایت خاطرات تلخ و شیرین غم عشقت

برای این دل  رسوای شیدا می کنم هر شب

نمایشگاه عکسی از تو دارم در دل خونم

برای دیدنت آن را تماشا می کنم هر شب

منم مجنون بی لیلا که دنبال تو می گردم

خودم مجنون تو را بیهوده لیلا می کنم هر شب

(رها) روزو شبش یکسان بود اما نمی دانی

که آه خویش را با ناله سودا می کنم هر شب

علی میرزائی(رها)  

محبت پنهان

محبت پنهان

در انتخاب تو ای ماه اشتباه نکردم

دو روز مانده ی عمر خودم تباه نکردم

در انتظار تو ماندم و بی قرار تو بودم

هزار درد کشیدم ولی گناه نکردم

مرا نوید تو دادی ز عشق خانه بر انداز

خوشا که در نظرت خویش بی پناه نکردم

ز مهربانی و لطفت که سال ها به دلم بود

چو شمع آب شدم خویش روسیاه نکردم

تویی چو آینه ای در خیالم ای مه زیبا

به جز دو جشم تو هرگز نگاه ماه نکردم

تو هدیه ای که ز سوی خدای قسمت من شد

چه سجده ها که به در گاه او پگاه نکردم

منم پیاده ی شطرنج روزگار و زمانه

که التماس به فیل و وزیر و شاه نکردم

سکوت کردم و فریاد ماند و بغض گلویم

و ناله های شب من که  غیر آه نکردم

"رها" و یاس سفیدی رمیده زادم و آدم

قسم به چشم سیاهت به کس نگاه نکر

قفس خوش است(رها)گر ترا بهاری نیست