اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

نگاه نخستین

نگاه نخستین

مرا دو چشم سیاه تو شاعری آموخت

چرا که با نگهت مغز استخوانم سوخت

نبود عشق تو در دل اگر که یاس سفید

زبان ز بی سخنی ها دهان من می دوخت

مصیبت غم تو دفتری است یاس سفید

که صفحه صفحه ی آن شعله های غم افروخت

همان نگاه نخستین ز پا مرا انداخت

غمت به سینه و عشقت به دل مرا اندوخت

غمین مباش که این روزگار بد فرجام

بسی گهر که به خر مهره ای(رها)بفروخت

علی میرزائی(رها)


نگاهم بده

نگاهم بده

گرفتار عشقم نگاهم بده

نگاهی ز چشم سیاهم بده

شب روز من هر دو یکسان بود

نگیر از سرم مهر و ماهم بده

من انسانم و اشرف گونه ها

اقل ارزش برگ کاهم بده

من آواره ام خانمان سوخته

خدایی کن و سرپناهم بده

جوانی نکردم تو پیرانه سر

بیا دلبری سر به راهم بده

نبودم اگر لایق بندگی

خدایا سراغی به چاهم بده

"رها"ناله های مرا نیم شب

بگیر و تو یک جرعه آهم بده

علی میرزائی"رها"

نگرانم

نگرانم

بود این سخن از کودکیم ورد زبانم

آز آمدن خویش به دنیا نگرانم

نه آبی و نانی است فراهم نه محبت

گه در پی اینم و گهی در پی آنم

دنیا شده از ظلم و ستم مثل جهنم

تا وعده دهندم نسیه باغ جنانم

مثقال به تُن من نفروشم به خلایق

بیهوده نگویم که چنینم و چنانم

بیهوده هدر داده شده آب و گل من

کارم به جنون می کشد آخر به گمانم

ماهم،ولی از طبع بلندم به محاقم

خوش باش "رها" از نظر خلق نهانم

علی میرزائی"رها"  به همراه غم و دردم

چه بوده حاصل آن، خسته ام از دور باطل ها

علی میرزائی"رها"  

نگین تارک دل ها

نگین تارک دنیا

تو آن شاه شهیدانی که طاقت برده از دل ها

ره ِکوی تو صد ها پیچ و خم دارد و مشکل ها

به دریای غم عشقت گرفتاران بسیارند

نه امیدی به دریا ها،نه امیدی به ساحل ها

صفر آمد، چه در پایت شهید کربلا ریزم؟

که لعنت بر یزیدان ِجهان و جمله قاتل ها

قیام کربلا الگوی محرومان دنیا شد

نگین تارک دل ها و نُقل و نَقل ِ محفل ها

ندارم من امید وصل تو با درد می سازم

رهی تاریک در پیش است و دور و خیل منزل ها

دو روز عمر مارا ارزش خمیازه ای هم نیست

نکرده خواب راحت،می شود آماده محمل ها

"رها" تکرار روز و شب به همراه غم و دردم

چه بوده حاصل آن، خسته ام از دور باطل ها

علی میرزائی"رها"  

نمک گیر

نمک گیر

به یک نگاه نمک گیر کرده ای من را

ز غیر خود ز همه سیر کرده ای من را

در آرزوی تو در آتشم نمی دانی

نگاه کن چه زمین گیر کرده ای من را

نه دل به کار و نه خانه نه زندگی دارم

تو از زمین و زمان سیر کرده ای من را

مرا نه قدرت ماندن نه طاقت رفتن

که دست و پای به زنجیر کرده ای من را

اگر چه بار و برت شد ز دیگری اما

به درد و رنج تو درگیر کرده ای من را

بده اقل تو پیامی ، پیامکی گاهی

کنون که پیر تر از پیر کرده ای من را

چه بود جرم و خطای (رها)که نزد رقیب

چنین ز جور تو تحقیر کرده ای من را

علی میرزائی(رها)

نهال عشق

نهال عشق

شب فراق من و تو اگر سحر می شد

نهال عشق کجا خشک و بی ثمر می شد

حجاب رویت اگر طره ی سیاه نبود

هلاک چشم تو هر روز صد نفر می شد

به راه عشق تو صد خار همرهم بودند

چه می شد آن که گلی با من همسفر می شد؟

اگر که عهد بتان پایدار بود کجا

همیشه عاشق بیچاره دربدر می شد

اگر که بخت مرا یار بود و یار از من

کجا قرار دلم سهم بی هنر می شد

اگر امید سحر بود، صبر می کردم

شب فراق تو،تا نوبت ظفر می شد

چه خوب بود پریدن ز طوس سوی جنوب

اگر"رها"ی تو دارای بال و پر می شد

علی میرزائی"رها"   

نیامدی به سراغم

نیامدی به سراغم

نشاندیم به قفس در به روی من چو تو بستی

نیامدی به سراغم بپرسیم که تو هستی

مرا امید به مهر تو بود و عهد و وفایت

وفا نکردی و رفتی تو عهد خویش شکستی

چه رنج ها که کشیدم از آن دو چشم سیاهت

همیشه بود سر ناز و نیم خفته ز مستی

بریدم از دو جهان، دل به تار موی تو بستم

تو تار مهر و محبت مرا زدل  بگسستی

گذشت عمر و تفاوت نبود در شب و روزم

نبود بر سرم از روزگار سایه ی دستی

زدی تو قفل محبت به دست و پای من از مهر

برفتی و به گمانم کلید آن تو شکستی

"رها" کجاست امیدی به روزگار و زمانه

که همندیم غم و درد ها ز روز الستی

علی میرزائی (رها) 

وای ازین دلتنگی

وای ازین دلتنگی

وای ازین دلتنگی و این  راه  دور و صبرکم

یک دل پیچاره و کوهی ز درد و رنج  وغم

در شب هجر تو جانم  را به لب  می  آورند

ناله های   نیمه  شب با سوز آه  صبحدم

ای امید  زندگی  بال و پرم  بشکسته  اند

بارغمهای  تو و بد مستی   اغیار  هم

نیست امیدی به  پایان  مصیبتهای  دل

در حضریا در سفر تا بی تو باشم ای صنم

آتش عشق تو را در سینه  دارم  من  نهان

چون که  دارد زندگانی نازنینا زیر وبم

گر گدای کویت ای ماه شب آرایم  چه بیم

چون به  یک جا می روند آخر گدا و محتشم

سوخت گر پروانه ای یک دم ز سوز شعله ای

زاتش عشق تو می سوزد(رها) یت دم به دم

علی میرزایی"رها"

وصال

وصال

عشق ما، مانند سابق نازنین مستور نیست
هم تو می دانی و من این عشق، عشق کور نیست

گر چه فرهادم تویی شیرین من باغ امید
بین ما چون بیستون کوهی مگر محصور نیست

عشق ما سهل است اما ممتنع زیرا وصال
کردن انگشت جز در لانه ی زنبور نیست

نیم شب ها با خیالت عشق بازی می کنم
آس دل من، ده لوی دل تو، مگر پاسور نیست؟

لذت عشقت مرا پیرانه سر کرده جوان
گاه ماهوری گهی شوری اگر سنتور نیست

لحظه ای از دل نرفتی یاس خوشبوی سفید
دل به دل تا راه دارد عشق سوت و کور نیست

شرط بندی با رقیبم کاش در عشق تو بود
تا که می دیدی "رها"یت کمتر از شاپور نیست*

علی میرزائی(رها) 14/10/1395
*-شاپور=مخفف شاهپور