اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

شعر ناب


شعر ناب

طره را یک سو فکند و قلب من را آب کرد

با نگاهی عکس خود را در دل من قاب کرد

سر ز پا نشناختم دین و دلم را باختم

شوق عشق او دل دیوانه را شاداب کرد

از سر و همسر گذشتم با خیال عشق او

اختیار از دست دادم عقل من را خواب کرد

عاشقی ها در دلم دیوانگی ها در سرم

شد هم آغوش و مرا از فکر او بی تاب کرد

ساختم با عشق طاقت سوز او تا سوختم

شعله ی آهم شب تار مرا مهتاب کرد

می سرودم نظم از روی تفنن گاه گاه

ای"رها" نظم مرا او بود شعر ناب کرد

علی میرزائی"رها"  

عنان دل

عنان دل

چنان عنان دلم را گرفته ای تو زدستم

که می نخورده ،شب و روز با خیال تو مستم

به حوریان بهشتی چه حاجتم چو تو باشی

کنون که بسته به زنجیر تار موی تو هستم

گذاشتم همه عالم برای مردم بی درد

ز ماه و مهر بریدم چو دل به مهر تو بستم

بسا که عقل مرا توبه داده است ز عشقت

نکرده توبه ای و عهد خویش را نشکستم

هزار مرتبه خاکسترم کند اگر این عشق

به سر به کوی تو آیم که آتش  ِتو پرستم

(رها)زجان گذرد جان چه قابل است به راهت

چو مست باده ی عشقم زجان خویش گسستم

علی میرزائی(رها)

محبت پنهان

محبت پنهان

در انتخاب تو ای ماه اشتباه نکردم

دو روز مانده ی عمر خودم تباه نکردم

در انتظار تو ماندم و بی قرار تو بودم

هزار درد کشیدم ولی گناه نکردم

مرا نوید تو دادی ز عشق خانه بر انداز

خوشا که در نظرت خویش بی پناه نکردم

ز مهربانی و لطفت که سال ها به دلم بود

چو شمع آب شدم خویش روسیاه نکردم

تویی چو آینه ای در خیالم ای مه زیبا

به جز دو جشم تو هرگز نگاه ماه نکردم

تو هدیه ای که ز سوی خدای قسمت من شد

چه سجده ها که به در گاه او پگاه نکردم

منم پیاده ی شطرنج روزگار و زمانه

که التماس به فیل و وزیر و شاه نکردم

سکوت کردم و فریاد ماند و بغض گلویم

و ناله های شب من که  غیر آه نکردم

"رها" و یاس سفیدی رمیده زادم و آدم

قسم به چشم سیاهت به کس نگاه نکر

قفس خوش است(رها)گر ترا بهاری نیست

نازک خیالیم


نازک خیالیم

درویش مسلکم چه غم از جیب خالی ام

فرشم حصیر باشد و یا این که قالی ام

من را گذشت ِعمر چو آئینه روشن است

حس می کنم ز سن خودم در چه سالی ام

دل بسته ام به چشم بلا خیز دلبری

دارم هنوز فخر به صاحب جمالی ام

دست از وصال کوته و صد آرزو به دل

دارم خیال وصل من از بی خیالی ام

هر جا که یار می رود آن جا بود دلم

گاهی من از جنوبم و گاهی شمالی ام

صد تیر غم ز عشق بود در دلم هنوز

من در شگفت مانده ز نازک خیالی ام

گاهی که سایه ای ز تو بینم و قامتت

از دیدن دو چشم تو حالی به حالی ام

وقتی (رها) هوای پریدن به سر نبود

باشد چه حاصلم دگر از تیز بالی ام *

علی میرزائی(رها)