اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

عشق حقیقی

عشق حقیقی

در آرزویت مانده دل، غرق تمناست

از آه صبح و چهره ی زردم هویداست

عشق حقیقی درد سر بسیار دارد

الگوی آن تا قصه ی مجنون ولیلاست

درد نگاهی،گاهی از چشم سیاهی

درجسم و جان افتد که دردی بی مداواست

در عاشقی،حیرانی و خانه به دوشی است

بیچاره عاشق،گاهی این جا،گاهی آن جاست

عشق جوانان فانتزی گردیده امروز

چون بر اساس خانه و ماشین و ویلاست

ماه عسل،بعد از عروسی عکس سلفی

خانه نرفته، بین آن ها جنگ و دعواست

جای "نظامی"خالی این دوران، که می دید

صدق  ِ ضمیر عاشقان از چهره پیداست

پیرانه سر، داری "رها" داغ که  بر دل

با این که دانی مهلتت امروز و فرداست

علی میرزائی"رها"     

گنج قارون

گنج قارون

خالق عشقی دلم را عاقبت خون می کنی

صبح چشمم رود سیحون،شام جیحون می کنی

نیست حرفی می کشم ناز تو را اما چرا

عهد و پیمانت شکستی،نقض قانون می کنی

خرمن جان مرا آتش زنی وقتی که تو،

طره یک سو می زنی،رخسار گلگون می کنی

با پیامی، با نگاهی، ای امید زندگی

قلبم از امید و شادی گنج قارون می کنی

تا که یاد آید مرا از قامت موزون تو

نیم شب ها، شور و حالم را دگر گون می کنی

می گذاری تا قدم بهر تفرج در چمن

شور بر پا نازنین در ربع مسکون می کنی

برگزیدم از گلستان ها تو را یاس سفید

سرو آزادم "رها" را بید مجنون می کنی

علی میرزائی"رها"   

مجنون بی لیلا

مجنون بی لیلا

به خیل اختران درد خود افشا می کنم هر شب

به سیل اشک دردم را مداوا می کنم هر شب

فغان در سینه دارم با دلی لبریز از فریاد

فغان و آه را در سینه حاشا می کنم هر شب

تمنای تو را با خود به محشر می برم اما

تو را در بحر غم هایم تمنا می کنم هر شب

نگاه خانمان سوز تو جانم را به لب آورد

نگاهت را به اشک خویش معنا می کنم هر شب

حکایت خاطرات تلخ و شیرین غم عشقت

برای این دل  رسوای شیدا می کنم هر شب

نمایشگاه عکسی از تو دارم در دل خونم

برای دیدنت آن را تماشا می کنم هر شب

منم مجنون بی لیلا که دنبال تو می گردم

خودم مجنون تو را بیهوده لیلا می کنم هر شب

(رها) روزو شبش یکسان بود اما نمی دانی

که آه خویش را با ناله سودا می کنم هر شب

علی میرزائی(رها)  

هر چند خاموشم

هرچند خاموشم

هر چند خاموشم ز رخسارم چنین پیداست

دردی به دل دارم نهان اندازه ی دنیاست

اردیبهشت آمد هزاران گل به دامانش

یاس سفیدم چون نگینی بین این گل هاست

فصل بهار دیگران را گل فراوان است

از حسرت یک گل در این دیوانه دل غوغاست

پیرانه سر دیوانه ی این یاس خوشبویم

مجنون صفت کوتاه دستم گرچه از لیلاست

جانم فدایش می کنم شعرم نثار او

تا باعث دل بستگی هایم به این دنیاست

پروانه ام  در آرزوی عشق سوزانش

هر جا که باشد این(رها)ی دربه در آن جاست

علی میرزائی(رها)

میرزائی(رها)