اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

شهر عطشناک

شهر عطشناک

ندارم قدرتی تا چشم از روی تو برگیرم

نمانده حالتی تا راه را بر اشک تر گیرم

کتاب خاطرات تلخ  و شیرین ترا هر روز

ورق گردانم از آن تا شب هجران ز سر گیرم

چو شاخ خشک سیلی خورده از باد خزانم من

نبودم فرصتی در باغ  تا بار و ثمر گیرم

بهار و باغ بگذارم برای باغبان تو

روم چون لاله خونین دل ره کوه و کمر گیرم

از این شهر عطشناک و هلاک قطره ای شادی

روم گنج فراغی کنج ویرانی به برگیرم

ز جهل بی خرد مردم و تزویر ریاکاران

روم تا سوی احباب قدیمم بال و پر گیرم

منم آن در به در کز هر دری رفتم جفا دیدم

امیدی در حضر نبود روم راه سفر گیرم

(رها) طبع بلندت مایه ی بی حاصلی گردید

نشد تا راه و رسم مردم کوته نظر گیرم

علی میرزائی(رها)

کاروان عشق

کاروان عشق

دیده ای گریان و قلبی پر شرر دارم هنوز

دامنی گلگون من از خون جگر دارم هنوز

مانده ام از کاروان عشق در صحرای غم

در رهی تاریک آهنگ سفر دارم هنوز

گر چه شب های فراقت را امید صبح نیست

همندیم خویشتن مرغ سحر دارم هنوز

در بهار عمرم از باغت نچیدم میوه ای

در خزان عمر امید ثمردارم هنوز

رنگ گلگون چمن خون پر و بال من است

گر چه از هجران گل سر زیر پر دارم هنوز

گر چه افتادم ز چشمت یاس خوشبوی سفید

چشم بر راه تو با چشمان تر دارم هنوز

از سرشک دیده ها و رنگ زرد خود (رها)

گنج آبادی تو را از سیم و زر دارم هنوز

علی میرزائی(رها)

نهال عشق

نهال عشق

شب فراق من و تو اگر سحر می شد

نهال عشق کجا خشک و بی ثمر می شد

حجاب رویت اگر طره ی سیاه نبود

هلاک چشم تو هر روز صد نفر می شد

به راه عشق تو صد خار همرهم بودند

چه می شد آن که گلی با من همسفر می شد؟

اگر که عهد بتان پایدار بود کجا

همیشه عاشق بیچاره دربدر می شد

اگر که بخت مرا یار بود و یار از من

کجا قرار دلم سهم بی هنر می شد

اگر امید سحر بود، صبر می کردم

شب فراق تو،تا نوبت ظفر می شد

چه خوب بود پریدن ز طوس سوی جنوب

اگر"رها"ی تو دارای بال و پر می شد

علی میرزائی"رها"