اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

مگیر از من نگاهت را

مگیر از من نگاهت را

مرادیدی نیاوردی برون سر از گریبانت

کدامین سنگ دل کرده چنین زار و پریشانت

مگیر از من نگاهت را که جانم بر لب آوردی

چه بیم از آن که گردم من هلاک برق چشمانت

ز عشق جان گداز تو فقط یک آرزو دارم

که بعد از من بدانندم هلاک عشق سوزانت

چه می شد گر فلک می گشت یک شب بر مراد من

که بودم در کنار تو سرم بر روی دامانت

به جز از حسرت رویت (رها)طرفی نخواهد بست

غمت هم عالمی دارد شود جانم به قربانت

علی میرزائی(رها)

نهال عشق

نهال عشق

شب فراق من و تو اگر سحر می شد

نهال عشق کجا خشک و بی ثمر می شد

حجاب رویت اگر طره ی سیاه نبود

هلاک چشم تو هر روز صد نفر می شد

به راه عشق تو صد خار همرهم بودند

چه می شد آن که گلی با من همسفر می شد؟

اگر که عهد بتان پایدار بود کجا

همیشه عاشق بیچاره دربدر می شد

اگر که بخت مرا یار بود و یار از من

کجا قرار دلم سهم بی هنر می شد

اگر امید سحر بود، صبر می کردم

شب فراق تو،تا نوبت ظفر می شد

چه خوب بود پریدن ز طوس سوی جنوب

اگر"رها"ی تو دارای بال و پر می شد

علی میرزائی"رها"