اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

نظم جهانی


نظم جهانی

ز خون نوع بشر سفره ها چه رنگین است

دریغ و درد اگر روزگار ما این است

به هر کجا که نظر می کنم زمستان است

بهار هم که رسد کو، کجا به آیین است؟

گناه این همه کودک چه بود، آن ها را،

به جای دامن مادر به سنگ، بالین است

بریدن سر مردم و بَرده کردنشان

به دست مردم دین دار ِ خارج از دین است

به نام نظم جهانی و هم حقوق بشر

سر بریده ی انسان به روی زوبین است

جوانیم که به تاراج رفت، در پیری

چه مانده است بگویم، مرا که شیرین است؟

چه حای امن در این روزگار وانفسا

"رها"خوش است که سر زیر پر و غمگین است

علی میرزائی"رها"  

نگرانم

نگرانم

بود این سخن از کودکیم ورد زبانم

آز آمدن خویش به دنیا نگرانم

نه آبی و نانی است فراهم نه محبت

گه در پی اینم و گهی در پی آنم

دنیا شده از ظلم و ستم مثل جهنم

تا وعده دهندم نسیه باغ جنانم

مثقال به تُن من نفروشم به خلایق

بیهوده نگویم که چنینم و چنانم

بیهوده هدر داده شده آب و گل من

کارم به جنون می کشد آخر به گمانم

ماهم،ولی از طبع بلندم به محاقم

خوش باش "رها" از نظر خلق نهانم

علی میرزائی"رها"  به همراه غم و دردم

چه بوده حاصل آن، خسته ام از دور باطل ها

علی میرزائی"رها"