نگرانم
بود این سخن از کودکیم ورد زبانم
آز آمدن خویش به دنیا نگرانم
نه آبی و نانی است فراهم نه محبت
گه در پی اینم و گهی در پی آنم
دنیا شده از ظلم و ستم مثل جهنم
تا وعده دهندم نسیه باغ جنانم
مثقال به تُن من نفروشم به خلایق
بیهوده نگویم که چنینم و چنانم
بیهوده هدر داده شده آب و گل من
کارم به جنون می کشد آخر به گمانم
ماهم،ولی از طبع بلندم به محاقم
خوش باش "رها" از نظر خلق نهانم
علی میرزائی"رها" به همراه غم و دردم
چه بوده حاصل آن، خسته ام از دور باطل ها
علی میرزائی"رها"