اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل بی صاحب

دل بی صاحب

روزگاری من و دل با تو قراری است که بستیم

سال ها رفت ولی عهد و وفا را نشکستیم

دل به هر جای که بردیم هوا خواه تو گردید

دل بی صاحب ما بین که چه جانانه پرستیم

بر سر کوی تو هستند رقیبان فراوان

تو پریشانی ما بین که پریشان تو هستیم

به کجا روی کنیم و ز که حاجت بستانیم

تا که دیوانه و شیدای تو از روز الستیم

کی رود جلوه ی رخسار تو از یاد (رها) یت

تا سر عشق تو داریم ز غیر تو گسستیم

علی میرزائی"رها"

نیامدی به سراغم

نیامدی به سراغم

نشاندیم به قفس در به روی من چو تو بستی

نیامدی به سراغم بپرسیم که تو هستی

مرا امید به مهر تو بود و عهد و وفایت

وفا نکردی و رفتی تو عهد خویش شکستی

چه رنج ها که کشیدم از آن دو چشم سیاهت

همیشه بود سر ناز و نیم خفته ز مستی

بریدم از دو جهان، دل به تار موی تو بستم

تو تار مهر و محبت مرا زدل  بگسستی

گذشت عمر و تفاوت نبود در شب و روزم

نبود بر سرم از روزگار سایه ی دستی

زدی تو قفل محبت به دست و پای من از مهر

برفتی و به گمانم کلید آن تو شکستی

"رها" کجاست امیدی به روزگار و زمانه

که همندیم غم و درد ها ز روز الستی

علی میرزائی (رها)