نیامدی به سراغم
نشاندیم به قفس در به روی من چو تو بستی
نیامدی به سراغم بپرسیم که تو هستی
مرا امید به مهر تو بود و عهد و وفایت
وفا نکردی و رفتی تو عهد خویش شکستی
چه رنج ها که کشیدم از آن دو چشم سیاهت
همیشه بود سر ناز و نیم خفته ز مستی
بریدم از دو جهان، دل به تار موی تو بستم
تو تار مهر و محبت مرا زدل بگسستی
گذشت عمر و تفاوت نبود در شب و روزم
نبود بر سرم از روزگار سایه ی دستی
زدی تو قفل محبت به دست و پای من از مهر
برفتی و به گمانم کلید آن تو شکستی
"رها" کجاست امیدی به روزگار و زمانه
که همندیم غم و درد ها ز روز الستی
علی میرزائی (رها)