اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دیدار بی پرده

دیدار بی پرده

ای کاش راه و چاره ای هم عشق پنهان داشت

دیدار ما بی پرده گاهی با هم امکان داشت

افتان و خیزان می نهادم سر به پای تو

راه پر از پیچ و خم عشق تو پایان داشت

با شوق تو پا می نهادم از قفس بیرون

تا حال و روزم گاه گاهی با تو سامان داشت

همراه اشک و درد و غم در بزم شب هایم

آخر چه می شد تا تورا هم نیز مهمان داشت؟

عشق تو را در دل نمودم سال ها سانسور

ای کاش فیلم عشق ما امکان اکران داشت

در انتظار  دیدنت   یاس  سفید  من

عمری "رها" چشمی به در، چشمی به تهران داشت

علی میرزائی "رها"  

زلیخایی نکردی

زلیخایی نکردی

فکر کردی آن شب غمبار یادم می رود

در کنارم باشی و غمخوار یادم می رود؟

کردی آن شب در دلم برنامه ریزی عشق را

ریختی در دل تو نرم افزار یادم می رود؟

پیش چشمم کرده بودی جلوه در بزم رقیب

از تو آن رفتار دل آزار یادم می رود؟

گفته بودی عاشقت هستم نه از روی هوس

آن همه قول و قرار انگار یادم می رود؟

مانده ام دست تهی با گریه های نیم شب

اشک و آه و روی بر دیوار یادم می رود؟

یوسف خود را زلیخایی نکردی ،منتظر،

مانده بودم بر سر بازار یادم می رود؟

در بهارستان تهران وعده گاه ما مگر

پشت ایوان سپهسالار یادم می رود

دفتر شعری سروده در غم  ِ عشقت "رها"

بی تو کم کم بی وفا اشعار یادم می رود

علی میرزائی  "رها"  

شکوه از نا اهلان


شکوه از نا اهلان

 

مرا همین قلم ودفتر است و این  عینک

هنوز دیزی و سبزی و لقمه ای سنگک

کنم مراجعه ماهی اگر به خود   پرداز

کفاف روزی ما را دهد همان  قلک

نخورده ایم ازین کاسه و از آن کاسه

اگر چه بود حقوق معلمی اندک

دو روز فانی دنیا چه قابلی دارد؟

که در نگاه خرد خویشتن کنم دلقک

اگر که روزه بگیریم و نان جو بخوریم

چه می شود که نخوردیم بامیه پشمک

زبان شکوه گشودم اگر زنا اهلان

مگو که گربه زبی دنبه گی زند پشتک

نبود گر به دماغم مرام فرهنگی

شدیم صاحب آوازه در گلو بندک«1»

کنون که مصرف ما کمتر از ژیان باشد«2»

چه حاجتی به دورویی بود و دوز و کلک

(رها) رویم به یک سر زمین نا معلوم

چه فایده ز زمین خواری تو درقلهَک«3»

1-محله ای درنزدیک بازار تهران

2-اتومبیل ژیان

3-از محله های شمال تهران

علی میرزائی

وفای یار

وفای یار

عشق تو را باید به قلب خویش پنهان داشت

هر نیم شب اشکی ز هجرانت به دامان داشت

باید که دانشجو شد و در شهر تهران گشت

شاید که دیدار تو در پیچ شمیران داشت

ای کاش بر می گشت ایام جوانی ها

شاید که دیدار تو در تجریش امکان داشت

تا زنده ام از بی وفایی دم نخواهم زد

حتی زمستان تو را باید بهاران داشت

تو با وفایی،با وفا،عین وفاداری

باید به عشق و مهربانی تو ایمان داشت

در اتتظار دیدنت یاس سفید من

عمری "رها"چشمی به در چشمی به تهران داشت

علی میرزایی"رها"